امشب نتونستم بخوابم. رفتم به حیاط خوابگاه و باز گریم گرفت. گریههامو قبلا کرده بودم، چند روزی بود که داشت فراموش میشد اما امشب برای اولین بار به یک دوستی ماجرا رو گفتم؛ چون فکر میکردم بهش کمک میکنه. اصلاً نمیدونم چرا! ولی تا امروز سکوت کرده بودم و مثل یک بازیگر ناراحتیم رو پنهان میکردم. شما احتمالاً قضیه رو شنیدین اما ربطش رو به من نمیدونین. در هر صورت بذارین فعلاً تو دل خودم باشه.
این چند روز برای آروم شدن به این آهنگ گوش میدم. آه
درباره این سایت