شب، چشمان اسبان که در شب میلرزند،شب، چشمان آب در کشتزاری خفته،شب در چشمان تو، چشمان اسبان، که در شب میلرزند،در چشمانِ آب پنهانی تو.چشمان آب برکه،چشمان آب چاه،چشمان آب رؤیا.سکوت و انزواچون دو حیوان کوچک بههدایت ماهاز این آبها مینوشند،از این چشمان.اگر تو چشمانت را بگشاییشب دروازههای خزهاش را میگشاید،قلمرو پنهانی آب دروازههایش را میگشاید،آبی که از دل شب چکه میکند.و اگر آنها را ببندی،رودی، جریانی بیصدا و آرام،به درونت
درمان پف زیر چشم
آیا تا به حال شده وقتی از خواب بیدار می شوید بیشتر از زمانی که به بستر می روید احساس خستگی کنید؟ و درست زمانی که در آیینه نگاه می کنید، تورمی زیر چشمان خود
ملاحظه می کنید. چشمان پف کرده ، کیسه باریکی زیر چشم، حلقه سیاه اطراف چشم و . همگی از مشکلاتی است که زیبایی را تحت تاثیر قرار می دهد. ن و مردان اغلب
در دهه ۲۰ و ۳۰ زندگی اغلب با این مشکل مواجه می شوند و با گذشت زمان این وضع بدتر می شود. سلامت نیوز در ادامه آورده است: چرا چ
✍✍
درانفرادی چشمان تو.
ای برانگیخته! برگزیده ! ای بَلَد جان ! فروریخته کاخ سنگینِ دل . ای لرزه انداز در مقدّرات مغرضانه!
رُسته از خاک حَسَنات!
هستی گرفته از حرارت حضور !
ای در مَطلَع نظر ؛ من سلول به سلولِ تن ؛ درانفرادی چشمان توأم .
خود ؛ آویخته ام از بام های بندگی ات .
خود به نقد جان ستانده ام زنجیرو پای بند از شرم فروشان شهر شقاوت .
این منم اَعو ذُبا لعشق از سنگ آباد سِحر نامحرمان .
هرگزم مباد رهایی از مرز های مهربانی
زیباترین موسیقی آفرینشنت های آهنگ ضربان قلب توستدخترمکه قلب مرا کوک میکندبه نواختن در عشق.و چشمان زیباییکه برق مهربانی آنهمچون رویایی میبرد به خوابنگاه مراتا در آن لطافت رقص خیال و احساسنفسی تازه کنیماز سفر در زندگی.من خیره به چشمان زیبای تومدهوش عطر نفسهایتکه گرانبهاترین عطر زندگی استدر رقصی بی انتهاخوشبختی را نوازش میکنمدر اکنونرضا5/13
ای عاشقان ای عاشقان زنجیر پای خود منم
تن خسته ام همچون شرر شوق فنای خود منم
راه گریز از این قفس بر من نمی بندد کسی
بر پای تاول دیده ام بند وفای خود منم
آئینه چشمان او صد رنگ بازی میکند
گر من سیه روزم بدان رنگ بلای خود منم
چشم امید از یاری یاران جانی بسته ام
در خلوتی بی مدعا دست بدعای خود منم
در بی نیازی های من همت اگر نازد روا
در خلوت بی خویشتن درد آشنای خود منم
آئینه چشمان او صد رنگ بازی می کند
گر من سیه روزم بدان رنگ بلای خود منم
آئینه چشمان او ص
من که به جز فکر تو اندیشه ی دیگر به سرم جای نداشت . موی سپید است چرا ? عمر هدر رفت چرا ? گفته ام و بار دگر نیز بگویم که من از روزن چشمان ترم می روم از خود , گذری چون به من آری قد دیداری از این دور و دمی . جان دلم . #الهام_ملک_محمدی
اولین بچه ای که بهش برخوردی و موقعیتش پیش اومد ازش بخواه یه نقاشی از شیطان برات بکشه
بدون شک یه موجود شاخ و دم دار میکشه با چشمان قرمز و اندام پر از مو و وهمناک با قداره معمولا خونینی که تو دستشه
غافل از اینکه گاهی شیطان زیباترین فردیه که میشناسیمش
گاهی آرامش بخش ترین صدائیه که شنیدیم
بذار اینجور بگم شیطان بیش از اینکه با اخم و تشر کسی رو از مسیر خارج کنه، با دوستی و رفاقت می کنه.
پس کاملا منتظر باش با یه شاخه گل بیاد دنبالت
منتظر باش دست به گر
السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی علیه السلام::وقتی که روی چهرهاش ابرو کشيده شدچشم تمام شهر به آن سو کشيده شدآیینهی حسن شده یا ثانی ِ علی؟قدرش به سنگ ِ این دو ترازو کشيده شدچشمش به نامهی پدرش خورد، کربلاوقتی که دستهای دعاگو کشيده شدوقت نبردش از طرف خیمه ها چقدرذکر علی و بانگ ِ هوالهو کشيده شد!پایش نمی رسید به روی رکاب، صبحعصرش بلند قامت و زانو کشيده شداحلی من العسل» شد و با سم اسبهابر سینهاش شمایل ِ کندو کشید
روی هریک از انگشتان سبابه ی خود یک انگشتانه فی بگذارید.سپس دو انگشت را در یک امتداد و روبروی هم قرار داده آنها را از فاصله
30 سانتی متر به چشمان خود نزدیک کنید. در فاصلی ای معین یک جسم فی بین دو انگشت خود در هوا و مشاهده خواهید کرد که
شبیه یک توپ فی است.
آبان. دختری مو مشکی با صورتی کشيده بود. اما بیشترین جذابیت مطلق به چشمانش میشد. ساده واقعا ساده اما بینهایت آرام بخش. انگار تمام فضای آرام باران پاییزی آبان ماه در یک روستا کوچک رو تمام و کمال در چشمانش کار گذاشته اند. غم بی دلیل خاصی هم داشت. یک بغز ناشکفته همیشگی. آدم مهر و موم شده ایی هم بود. و نم پس نمیداد. منظورم این نیست که خسیس بود. نه اصلا اما پر بود از راز نگفته. کسی سعی نکرده بود علتش را جویا شود. آبان؛ صدای خاصی هم زمینه چشمان قهوه ایی خ
بسمه النور
در من هزار راه نرفته ست
هزار حرف نگفته
هزار خنده نشکفته
هزار بغض فروخورده
که خواب را از چشمان م می رباید
در من طوفانی ست که قرار ندارد
دریایی که آرام ندارد
آتشفشانی که کلمات ش را فروخورده
و کوهی که بغض ش را
آهویی که خرامیدن ش را از یاد برده
و پرنده ای که پروازش را به فراموشی سپرده
در من
هر شب این ساحل انبوه از شن
موجی از خاطره ای دور را می نگرد
موج برخاسته از یک لبخند
موج برخاسته از یک چشمان !
یا که همچون امشب
موج برخاسته از رنگ کلام
و صدای نفسی در دل دور
می دواند باد ، شن ها را پی مهتاب
می دواند موج ، غم ها را به سمت ساحل
می دواند عشق من را به سوی یک خیال از یار
چه روان می باری
در دل این دریا
محبوب من
این آخرین نامه ای است که برایت می نویسم و بسیار خشنودم که در پاییز این اتفاق می افتد همه چیزمان از پاییز آغاز شد. کسی چه می داند شاید نقطه آغاز جهان هم پاییز بوده چرا که بذر عشق تنها در این روزها بر دل زمین می نشیند تا بهار جوانه هایش سر از خاک بیرون بیاورند و در تابستان به بار بنشینند و اگر انار باشی تا پاییزی دیگر به بلوغ می رسی .
پیش از من و تو دنیایی بوده و کرور کرور عاشق ناشی پا به این دنیای ملون گذارده اند و بعد از ما نیز این عرص
دختری را میشناسمهرشب موهای بلند مشکی اش راروی بالشت رها میکنددر رویای نوازش عاشقانهوزنی راکه در حسرت نوازش موهای سپید کوتاهشهرشب آهسته اشک میریزد صبح دخترک قبل از همه از خواب بر میخیزدموهایش رادر آینه شانه میزندوبامهارت تمام چشمان سرخ زن راپشت انبوهی از ارایشپنهان میکند.خ سعادتی_پامچال
چند مرده حلاجی؟
ریشه این ضرب المثل برمیگردد به ماجرای حسین بن منصور حلاج که بخاطر عقایدش دو دستان او ،سپس چشمان و بعد زبان و سرش را بریدند و در آخر هم به آتش کشیدند.
امروزه وقتی از پایداری و استقامت کسی سخن می گویند گفته می شود، چند مرده حلاجی؟یعنی ببینیم تاب و توان تو چقدر است؟
برای تو می نویسم
تویی دور از من
پاره ای از تنم
زیباترین بخش وجودم
پرمعناترین بخش روحم
جدا از من در سرزمینی دیگر
در آغوش دیگری
چشمان زیبایت سهم چشمان دیگری
برای تو می نویسم
تنها برای تو
برای آرامش روحم و برای آرام دلم
برای اشکهایم و چشمهایت
برای عطر نفسها و بوی نه ات
برای لبان تشنه ام و لبان زیبایت می نویسم
برای آرزوی به آغوش کشیدنت
گرفتن دستان پر مهرت
برای صدای زمزمه لبان زیبایت می نویسم
نوشته هایم فرزندان من اند
حاصل هم آغوشی روح عریان
دوستت دارم و از گفتنش ابایی ندارم
بگذار مرا هر چه میخواهند بخوانند این مردم
چون لیلی من تو باشی
مجنون و مستم گر بخوانند دردی نیست
درد آن است که من مجنون باشم و تو لیلی نباشی
سکوتم را بنگر
فریادهای خاموشم را نمی بینی
عشق را در چشمانم و در اندوه نگاهم نمی بینی
من فریاد خاموشم
ناله پردرد عشق بی فرجامم
مسافری خانه بدوشم
سربازی بدون وطن
وطنم، سرزمینم، خانه ام دل زیبای توست
چشمان و لبانت
آه از چشمان و لبانت که قبله گاه من بودند
دریغ شدند از من در ک
از آدمای جدید خسته ام از تمام مراسمات خسته ام آدم هایی که می نشینند روبه روی یک دیگر نظر می دهند میپرسند و بعد از هر نتیجه منفی همگی در سکوت مینشینن و در نگاهشان پر از حرفست که من از ترجمه تک تکشان بیزارم برای همین سرم را می اندازم پایین و دوباره سعی میکنم خودم باشم بخندم و فراموش کنم خانوادم چه انتظاری ازم دارن .
دفعه اخر چنان خورد شدم که نه حرفی برای گفتن داشتم نه رویی برای نگاه کردن به چشمان تک تکشان دلم نمی خواست خدا را صدا کنم یادم هست فردا
از غربتت، چشمان ما را اختیاری نیست
بر روی قبرِ خاکی ات، سنگ مزاری نیست
کاشانه ام آباد باشد، قبر تو خاکی؟!
جانم به قربانت مرا دیگر قراری نیست
با این همه شاگرد، ماندم از چه در کوچه.
در شام فتنه، عاشقی و جان نثاری نیست
اشرار یثرب، ناسزا و هیزم و آتش
این رسم، رسم بردنِ پرهیزکاری نیست
در هست، آتش هست اما میخِ بر در نه
ضرب لگد نه، هول دادن نه، فشاری نیست
غصه نخور، این دود می خوابد، خدا را شکر.
پشت در این خانه یار بارداری نیست
شیخ و بزرگ شهر را وقتی ک
یک سری حرف و حدیث هست که آدم تا با چشم خود نبیند نمی تواند باورش کند. یعنی هیچ رقم توی مخ آدم نمی گنجد. وقتی هم که با چشمان خودش می بیند باز هم باورش نمی شود. مگر می شود ساعت یازده شب دختری با پسری که هیچگاه او را ندیده قرار بگذارد، همدیگر را با نشانی و کلی زحمت پیدا کنند، بعد از این وصال شیرین از هم با فاصله بنشینند و از هم خجالت هم بکشند؟! به خداوندی خدا تا همین دو شب پیش فکر می کردم همه این حرف ها چاخان است! اصلا دختر بد، بابای لعنتی این دختر کدام
نشسته ام به انتظار ، من سیاهی میبینم و تو نوری برافراشته ای . من سیاهی میبنم و تو به من نزدیک میشوی ، من سیاهی میبینم و تو کل نور را در برابرم برافروخته ای . دستانت را به روی چشم هایم میکشی و می گویی" من اینجام ، همیشه اینجا هستم ؛ برای دیدنم کافیست چشمانت را باز کنی آن هم با تمام قوا ، آن زمان مرا خواهی یافت در روبه روی خود و نورم همه جا را فرا گرفته است ، چشمانت را باز کن ، چشمان دلت را باز کن ، نور را درون قلبت خواهی یافت ؛ درون خانه ی من ، درون خ
مرشد و پیری که چشمان کم سویی داشت روزی از یکی از مریدانش، خواست که از طرف او به معشوقش نامه ای بنویسد ،مرید هر چه که استاد در وصف معشوق گفت را نوشت، فردا بازهم از او خواست همین کار را انجام دهد، اما نامه عاشقانه تر از روز قبل بود ، این کار روزها پشت سر هم تکرار شد.آنچه مرید را به تعجب وا می داشت آن بود که استاد نامه ها را در گوشه ای نگاه می داشت و آنها را به معشوقش ارسال نمی کرد، اما روزی رسید که استاد دیگر از شاگردش نخواست تا برایش نامه بنویسد،
همین چند ساعت پیش رسید
رسید و من عطر حسین را در چشمان اشک آلودش دیدم.
وقتی که از خانوادهای کپرنشین میگفت که آنها شبی را میهمانشان بودند
جدا جز حسین چه کسی میتواند قلبها را این طور نزدیک کند؟
هنوز که صحبت میکند اشک توی چشمهایش حلقه میزند
این حسین کیست؟
دوستی دارم که نام کاربری اش جامانده بود
حالا که جا ماندهام میفهمم او چه میگفت
قطعا من لیاقت این سفر را نداشتم. حتی عطر هزار بار رقیق شدهاش هم دارد بند بند وجودم را از هم پار
تمام خاطراتش اینجا،درست همین جاکنارم نشسته اند،یکی یکی به دیدارم می ایند و دور و بَرَم رو محاصره کرده اند ،هرچی بیشترمینشینم و فکر میکنم بیشتر مهمان ثانیه هایم میشوند،اماعکسهایش بزرگترین مصیبتهای تاریخ هستند،حتی درعکسهای شادومهمانی وعروسیهای شادمان، اکنون عکسهایش بوی غم میدهندحتی لبخندهایش در شادترین مراسمهایمان حال غمگین است،به عکسهایش نمیتوانم نگاه کنم حتی نگاه گذرا . هرغذایی میخورم طعم دستپختش مرا دیوانه میکند،همین باعث شده اش
تمام خاطراتش اینجا،درست همین جاکنارم نشسته اند،یکی یکی به دیدارم می ایند و دور و بَرَم رو محاصره کرده اند ،هرچی بیشترمینشینم و فکر میکنم بیشتر مهمان ثانیه هایم میشوند،اماعکسهایش بزرگترین مصیبتهای تاریخ هستند،حتی درعکسهای شادومهمانی وعروسیهای شادمان، اکنون عکسهایش بوی غم میدهندحتی لبخندهایش در شادترین مراسمهایمان حال غمگین است،به عکسهایش نمیتوانم نگاه کنم حتی نگاه گذرا . هرغذایی میخورم طعم دستپختش مرا دیوانه میکند،همین باعث شده اش
لحظه ها، نتهای سازی است که موسیقی دلداگی مرا در کوچه های انتظار میسراید.من در عبور از لحظه ها با تو سفر میکنم تا انجا که خلقت را هنوز ،خالقی نیافریده بود و نگاه مرا در چشمان تو ،به رنگ عشق اراست.تا خلق جهانم همه ،طلب باشد و مطلوب در ذکر لبانی که بر لبان تو بوسه استعبور میکنم از فاصله هایی که در آتش عشق میسوزد و میرساند دستان مرا به لطافت شعر سرانگشتانتعاشقی ،وعده ای نیست که بیاید و برود.قالبی نیست که شکل بدهیم و شکل پذیردقراری نیست ک
و اگر در راه معشوق گام نهی .
باید که به او دل سپاری.
و اما معشوق نیز اگر لایق باشی، باید که به تو چشم عطا کند. از این رو عشاق زمینی همواره خیره در چشم معشوق خویشند.
و اگر دل دادی . بدان که بیدل شوی و عریان. و فهمی در خویش نداری و همگی چون او شوی. و از آنجا که با چشمان معشوق به عالمیان نگری. عالمیان را آنگونه بینی که باید باشند، نه انگونه که هستند و تو را تاب و توان دیدن با چشم معشوق نیست.
پس از سفر شاید بیشتر از 10 روز ساعت 12 به لطف پرودرگار وارد خونه شدم از این که از تنهایی در اومدم احساس خوشوقتی می کنم.کی بوده که برا اولین بار گفته هیچ جا خونه خود آدم و هیچکس خونواده آدم نمیشه؟نمی خوام مثل قبلنا خاطراطمو به ریز بنویسم همین قدر کفایت میکنه.امروز بس که از خاطرات سفر تعریف کردم زمان برای نوشتن مطلب با قلم برقی(تایپ) و قلم سنتی باقی نموند.هم اکنون چشمان مبارکم خبر داد جناب خواب تشریف فرما شدن و باید برم لالا.
هر آدمی جنگ دارد
سالهایش شاید کم و زیاد شود
ولی دفاع همچنان هست.
همچون8سال دفاعِ مقدس
این افسارگریخته
صدامِ من
کِی خواهد مُرد؟!
جنگیدن با خیال
با قوه ی وهم
حسین فهمیده میخواهد
یا حسین علم الهدی؟!
خیالِ خالی از اوهام جهادگر میخواهد
روحیه ی انقلابی می خواهد
حسین ها نیروی درون می خواهد
کاش خیالی جز به بهشتِ کربلا نبود
کاش خیالی جز به مشبک های ضریحش نبود
وکاش درمقابل چشمان;جز پنجره ای رو به بقیع نبود
روحم بازوانِ توانمندِ انقلابی می خواهد
غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.
مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:
اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»
غلام گفت:
خداوند مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.»
خیره شده بود به دیوار روبرویش و فارغ از گفتوگوهای صمیمی که در اتاق جریان داشت، آرام آرام سرخ میشد. فقط همین را میتوان درباره احساساتش در آن لحظه خاص گفت، چرا که هیچ چیز دیگری در صورتش تغییر نمیکرد، تا اینکه چشمان خیرهاش را برای لحظهای بست و به محض گشودن دوباره آنها، شروع به فریاد زدن کرد: "من نمیدانم اصلا چرا نباید عصبانی باشم؟ مگر هر کسی حق ندارد گاهی اوقات از کوره در برود و هر کثافتی را از دل و رودهاش بیرون بپاشد؟" و تازه زما
( حسرت دیدار )
گوزلریم نن یاش آخور ئوز سر و سامانیم نن
جانا گلدی ئورگیم حالی پریشانیم نن
ای منیم طالعی آشفته سنه واردی گله م
چوخلو گوردیم آجی لیق همدم جانانیم نن
ئورگیم تنگه گلوب سینه ده زندانی اولوب
درد، چوخدور کی دیم غصه ی پنهانیم نن
یارادوبور نجه آلله آلا گوزلی صنمی
بیر باخیش آیری سالار مکتب و ایمانیم نن
یولمی؟ گر چی خطا گئتمیشم امّا بیر عـمور
قاپوون سائلی یم دیده ی بارانیم نن
لاله گون اولسادا دریا گوزومون یاشی لن
انتظارون چک
تکنولوژی امروزه کارها را نسبت به گذشته بسیار آسان تر کرده است.اما دغدغه هایی نیز به وجود آورده است، برای مثال : آیا فلاش در عکاسی برای چشم نوزاد خطرناک است؟ یکی از مهترین سوالات خانواده هایی است که نوزادان خود را برای عکاسی به استودیوهای عکاسی میبرند.
با ظهور ابزارهای جدید، عکس گرفتن از اولین لحظات زندگی فرزند تازه متولد شده تان چند لحظه بیشتر وقت شما را نمی گیرد. مثل همه پدر و مادرها مسلماً شما هم دوست دارید از لحظه تولد نوزادتان عکس بگیری
تکنولوژی امروزه کارها را نسبت به گذشته بسیار آسان تر کرده است.اما دغدغه هایی نیز به وجود آورده است، برای مثال : آیا فلاش در عکاسی برای چشم نوزاد خطرناک است؟ یکی از مهترین سوالات خانواده هایی است که نوزادان خود را برای عکاسی به استودیوهای عکاسی میبرند.
با ظهور ابزارهای جدید، عکس گرفتن از اولین لحظات زندگی فرزند تازه متولد شده تان چند لحظه بیشتر وقت شما را نمی گیرد. مثل همه پدر و مادرها مسلماً شما هم دوست دارید از لحظه تولد نوزادتان عکس بگیری
تکنولوژی امروزه کارها را نسبت به گذشته بسیار آسان تر کرده است.اما دغدغه هایی نیز به وجود آورده است، برای مثال : آیا فلاش در عکاسی برای چشم نوزاد خطرناک است؟ یکی از مهترین سوالات خانواده هایی است که نوزادان خود را برای عکاسی به استودیوهای عکاسی میبرند.
با ظهور ابزارهای جدید، عکس گرفتن از اولین لحظات زندگی فرزند تازه متولد شده تان چند لحظه بیشتر وقت شما را نمی گیرد. مثل همه پدر و مادرها مسلماً شما هم دوست دارید از لحظه تولد نوزادتان عکس بگیری
تکنولوژی امروزه کارها را نسبت به گذشته بسیار آسان تر کرده است.اما دغدغه هایی نیز به وجود آورده است، برای مثال : آیا فلاش در عکاسی برای چشم نوزاد خطرناک است؟ یکی از مهترین سوالات خانواده هایی است که نوزادان خود را برای عکاسی به استودیوهای عکاسی میبرند.
با ظهور ابزارهای جدید، عکس گرفتن از اولین لحظات زندگی فرزند تازه متولد شده تان چند لحظه بیشتر وقت شما را نمی گیرد. مثل همه پدر و مادرها مسلماً شما هم دوست دارید از لحظه تولد نوزادتان عکس بگیری
تکنولوژی امروزه کارها را نسبت به گذشته بسیار آسان تر کرده است.اما دغدغه هایی نیز به وجود آورده است، برای مثال : آیا فلاش در عکاسی برای چشم نوزاد خطرناک است؟ یکی از مهترین سوالات خانواده هایی است که نوزادان خود را برای عکاسی به استودیوهای عکاسی میبرند.
با ظهور ابزارهای جدید، عکس گرفتن از اولین لحظات زندگی فرزند تازه متولد شده تان چند لحظه بیشتر وقت شما را نمی گیرد. مثل همه پدر و مادرها مسلماً شما هم دوست دارید از لحظه تولد نوزادتان عکس بگیری
متن آهنگ دیوانگی فرزاد فرخ
تمام من برای تو تویی که جان من شدی ز عشق تو چه بی قرارمنترس از این وابستگی از عادت و دلبستگی که بی تو من نفس ندارمتو حق نداری بعد از این دست مرا رها کنی آتش به جانمان زنی به قلب خود جفا کنیدیوانگی کن بیش از این باید که لبریزم کنی دریا به دریا با توام باید که درگیرم کنیدریا به دریا با توام .
عطر نفس های تو خواب چشمان تو آن همه حرفای تو عهد و پیمان تومرا نگاه کن ببین ای تو ای خوب من از تو من عاشق شدم ای تو محبوب مندریا به د
ممکنه خیلی از شما پیش از قبلا این نامه را خوانده باشید اما نامه به حدی زیباست که هرچی بخونید از خوندن اون سیر نمی شوید و پی به شخصیت والای چارلی چاپلین میبرید چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با "اونا اونیل" ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که ژرالدین نام دارد استعداد بازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدر
این روز ها، مثل شیشه ای شکسته ام و دلم هزارن قطعه .
دیر زمانی ست در اوج به سکوت نشسته ام، بی آنکه شوقی برای لب گشودن در من موج زند.
چهره ام را با نقاب لبخندهای مصنوعی پوشانده ام تا از قاب رُخم، کسی درون خسته ی مرا نخواند.
و هنوز که هنوز است؛ چشمان خسته ام در عمق دلتنگی ها، غرق در بی خوابی است.
و این سحرها که در میان انبوه خاکسترِ خاطرات تلخ نشسته ام،
و در میان بغض ها. گاه و بی گاه، دلم می شکند،
به یاد می آورم که بی تو،
سال های سال است، من در دری
محدود بودن ساعت استراحت در برخی مشاغل که دائما با سیستمهای کامپیوتری سروکار دارند، یک خطر بزرگ برای سلامتی چشم است. گاهی اوقات به دلیل حساس بودن شرایط کاری، آن چنان از خودمان غافل و درگیر کار میشویم که یادمان میرود حتی پلک بزنیم. البته درست است که پلک زدن یک کار غیر ارادی است، اما نکته ای که باید در نظر بگیرید این است که در هنگام کار باید کنترل بیشتری روی پلک زدن برای مراقبت از چشم خود داشته باشید. البته بخشی از این مراقبتها نیاز
خط چشم باید در نزدیک ترین محل رویش مژه کشيده شود. از آنجایی که محصولات زیاد و متنوعی در بازار وجود دارد مثل خط چشم ماژیکی یا مدادی یا مایع باید هرکدام را حداقل یکبار امتحان کنید تا متوجه شوید کدام نوع از خط چشم زیبایی قشنگ تری به صورت شما میدهد و کار کردن با آن برای شما راحت تر است سپس با استفاده از همان نوعی که انتخاب کردید شروع به تمرین کردن و کشیدن خط چشمی بسیار ظریف و زیبا نسبت به حالت صورت و چشمانتان کنید. یادتان باشد که اگر خط چشم بیش از حد
واقعا چرا من تا الان این کتاب رو نخونده بودم؟ خب شاید خودم بدونم چرا
برای اینکه در زمان و مکان درست این کتاب در اختیارم قرار گرفته، کلمه به کلمه ش رو میتونم کاملا بفهمم و حس کنم و لذت ببرم از اینکه میدونم چی به چیه، خیلی خوشحالم که دارم میخونمش، تعداد صفحات زیادی نداره صد صفحه شاید ولی عجب اعجازی در این صفحات هست و من 54 صفحه ش رو خوندم امروز.
چقدر دوست داشتنی هستید شما کاترین پاندر
و باید یه تشکر و قدردانی بسیار ویژه داشته باشم از گیتی خوشدل عز
مگر نمی گویند جلوه ی تو، در آینه های شکسته هویداتر است؟من اگر آینه هم نباشم برای تو، در تو که این روزها شکسته ام.سنگ را در دستانم بنگر.با خود؛ خویش را شکستم.هنوز هم مات این شکستنم.شکسته هایش را هنوز به هم نیاویخته ام، که سنگی دگرباره به دستم داده ای.چگونه تحمل کنم؟مگر نه این که تو منی و من تو ؟و من همه از تو هستم .و تو در من، گاه نهانی و گه آشکار.یا کدر شده آینه دلم یا ترک ندارد. که تو نظر نمی کنی.ترک بردار ای دل، تا خریدارت شوند.شده ام
رفاقتمان چندین ساله است، از سالهای مدرسه و دوران راهنمایی تا امروز!
خیلی وقت بود که تلاش میکردیم دوباره ۳ نفری دور هم جمع شویم و هربار نمیشد،انقدر درگیر زندگی و مشکلات خودمان شدیم که از جمع دور افتادیم، مریم ولی از من با معرفتتر بود،خبر ازدواج پری را زودتر فهمید، خبر بچهدار شدنش را هم، این ۲ ساله ۴،۵ باری هم به خانهاش رفته بود، من اما نمیشد، یا من نبودم یا موقع بودنم با مریم جور نبود.
این روزها هم پدرم سکته کرده و چند روزیست بیم
پنهان شدی در برف ها ، بدجور بی تابم
من کودکی کز شوق بُردن ، دست می سابم
یک ، دو ، سه . ، ده ، حالا تمام حدس هایم را .
امّا تو را هر قدر می گردم نمی یابم
برگرد ، باشد ، باز هم این بار بردی تو
برگرد من سردم شده ، برگرد ، دریابم
اصلاً تو رفتی تا که خیلی زود برگردی
شوخی نکن ، برگرد ، می بینی که بی تابم
.
.
.
بی تابی ام دست خودم که نیست می دانی
من کشته ی این خنده هایِ زنده ی قابم
تو رفتی و چشمان من بی تاب از گریه
تو رفتی و عمریست من از غصّه بی خوابم
.
.
جام جهانی فوتبال هر چهار سال یک بار است اما . جام جهانی چشم هایت هر لحظه و هر ثانیه.چشمانِ تو مثال توپ و من؟ فوتبالیست بیچاره ای که انقدر دنبال توپ دویده که دیگر نایی ندارد. یا اصلا من آن تماشاچی خسته ای که با تمام دارایی اش بلیط بازی ها را خریده به امید آن که بازیکنی توپ را به سمتش شوت کند و بالاخره چشم هایت را برای خود کند.
یا نه، چشم هایت مثال تیله های قهوه ای رنگ دوران کودکی ام و من؟ چشم به آن ها دوخته ام تا مبادا در تیله بازی کودکانِ سر به هوا
برای مقاومت حسینی چه فرجامی برجا ماندنی تر از شهادت ؟و برای حماقت و راحت طلبی چه بردی باختنی تر از گندم ری تهران شمیرانات!؟با زر و فریب و تحریم هیهات که سینه عباس مثل کوفیان نفوذ پذیر ذلت بشودو هیهات که با شمر امان نامه امضا کند و با یزید دست بدهدمعامله پسر علی و دشمن حسین؟ هیهات!حرف او همان است که فردا ظهر پیش چشمان فرات زده است:والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینیپ.ن: بصیرت را الان از این کلام معصوم کاملا درک میکنیم:امام صادق (ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
گفت : در می زنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانهء مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما
گفت: آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریمو اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردندپیش
صبح، حوالی ساعت 9، اتاقِ من
جثهی 18 کیلو و 300 گرمیاش را بغل کردهام و روبهروی کتابخانهام ایستادهام و به سوالهایش پاسخ میدهم. نگاهش به همراهِ سوالهایش از ماکت نقرهایرنگ برج میلاد سر میخورد روی مجسمهی سنگی سمت راستِ طبقهی دوم.
+ این چیه؟
- این مجسمهس.
+ مجسمه چیه؟
- مجسمه، صورت کوچیکشدهی یه آدمه که با سنگ یا چوب درستش میکنن.
+ آدم؟
- آره. الآن این صورت یه آدمه. میبینی؟ چشم و دماغ و دهن و گوش داره.
+ آه
بهترین روشها برای ابراز علاقه به همسر چیست؟
_ برای او پیام های محبت آمیز بفرستیدبه تلفن همراه او پیامکی صمیمانه بفرستید. مطمئن باشید که این کار هم شیرین و هم جالب است._ یکی از کارهای مشکل او را انجام دهیدیکی
از کارهای روزمره را که او رغبتی به انجام آن ندارد، انتخاب کنید و برای
او انجام دهید و احساس او را هنگامی که از انجام گرفتن آن کار توسط شما
مطلع می شود، نظاره گر باشید._ حس قدردانی خود را ابراز کنیدوقتی همسرتان سخت کار می کند یا برایتان کا
ماه بانوی عزیزم
هیچ چیز در دنیا جلودار عشق نیست هیچ نیرویی سحری جادویی حریف عشق نخواهد بود مثل معجزه عمل می کند و وقتی در طغیان باشد خروشان به پیش می رود تا دل به دل دریا بزند.
من از میان میلیونها چشم دچار چشمانت شدم شاید خیلیها قلب را عامل عشق بدانند اما من تصور می کنم مغز ابتدا به چشمها فرمان می دهد و چشم ها عشق را بهتر می فهمند چشم مطیع بی چون و چرا نخواهد شد چشمها دروغ نمی گویند .
من دچار چشمانی شدم که از گوشه گوشه اش می شود ق
یک اسلک لاینر میگفت دقیقا زمانی که بتوانی بر ترسهایت غلبه کنی یک راهی پیدا میشود. درست میگفت. وقتی از چیزی بترسی مثل این میماند که دور فکرت را حصار کشيده باشی. اسلک لاینر کسیاست که با استفاده از آرامش و تسلط براعصاب خود به آن رسیده است. این ورزش، تسمه کشيده شده بین دو نقطه تقریبا شل و پر از حرکت و تنش است که ورزشکار باید از روی آن عبور کند.
خط چشم، خط چشمی است که از لحاظ استانداردهای سلامت تایید شده باشد و به هیچ عنوان باعث ایجاد آلرژی یا آسیب های چشمی نشود. بعضی از افراد چشمان بسیار حساسی دارند و اگر از لوازم آرایشی مرغوب استفاده نکنند باید خسارت های جبران ناپذیری را متحمل شوند و همچنین ضرر بسیار زیادی را به چشمان خود وارد می کنند. برای کشیدن خط چشم حتما توجه داشته باشید که از نوع مایع آن برای پلک بالایی تان و از نوع جامد آن برای کشیدن خط روی پلک پایینی استفاده کنید و هیچگاه تم
پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید پرسش را درست حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید».
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند.
سلام مادر، حالت خوب است، آنجا که سخت نمی گذرد، بهشت را می گویم. مادر تو در سفری و من برایت نامه می نویسم. این عجیب ترین کار دنیاستراستش را بخواهی خواستم حجت بر تو تمام کرده باشم. می دانم می بینی که برای دخترت و پسرانت هر آنچه از مهر و محبت بود خرج کردم، اما آنها فقط به من تنهایی دادند و حسرت. راستش را بخواهی هیچ وقت معامله گر خوبی نمی شوم. دلم سفر می خواهد. به جایی که کسی نباشد بی جهت از من توقع داشته باشند. انقدر دور شوم که خودم هم خودم را نشناس
وقتی در دایره ی بی نهایتِ دلتنگی های عالم، باز هم کم می آورم .
دست بر قلمِ تشنه ی حرف ها و کلماتی، می برم که او را ترجمانی دگر باشد.
پناه می برم به آسمانِ دلی که از آن جنون می بارد.
و اینک که صفحه ی غربت دلم، لبریز از حروف مقطعه ی حضورِ توست .
و اشک مهمان چشمان و گونه های عطش آلودم؛ سرخ از حُرم نفسگیر نبودنت.
و کویر جان خسته ام خیس از عباراتی که تو در آن نمی گنجی.
حالا می نویسمت؛ همه تو.
تو = همه عشق.
تو = جانِ جنون منِ مجنون.
تو = فصل بودن ها.
عادت کردهام ، دیگر عادت کردهام شبهایی که غمگینم، نگرانم، ناراحت یا عصبانیام خوابش را ببینم.
شبِ بدی را سپری کرده بودم و با چشمان اشکآلود سر روی بالش گذاشتم، طبق معلوم میانش رسید و امضایش را زیر خوابم زد؛ صبح در نگاهِ آینه به خودم خیره شدم و حاصل خوابِ نصف و نیمهی دیشب را در پلکهای ورم کرده و سردرد منزجر کنندهام دیدم، آرام شروع به زمزمه کردم و از آینه دور شدم، ظرفها را شستم، پیازهای خرد شده را روی اجاق گذاشتم، برای بار صدم ز
سلام
دلتنگم اما باید فراموشت کنم
باید مقاومت کنم
اسیر این دل نشوم
اشفته و پریشان نشوم
اما چطور فراموشت کنم
تو یه زخمی بردلم
مرهمی ندارم در جهانم
بغض میکنم کنار پنجره ی بخار زده مینشینم و به چشمان نم دارم اجاره ی باریدن میدهم به قلبم اجازه ی تنگ شدن اما در این میان هرگز نمیگذارم افکار راه خودش را برود زندانیش میکنم .برای آخرین بار سجاده ی را پهن میکنم و دستانم را بلند کرده و از خدا تورو میخواهم ای کاش .ای کاش
دیگر نمیتونم صحبت کنم اشکاها
افسانه های زیبا و کهن که تقریبا همه آن را شنیده اند، داستان آدم و حواست. این یکی از داستان های مورد علاقه ی من است زیرا به شکلی نمادین چیزی را توصیف می کند که من سعی می کنم آن را در قالب واژه ها توضیح دهم. داستان آدم و حوا براساس واقعیت محض پایه گذاری شده است، که البته من در بچگی آن را درک نمیکردم. این یکی از بزرگترین آموزش ها تا به امروز است که به اعتقاد من کمتر کسی مفهوم ان را درک کرده است. اکنون این داستان را از نگاهی دیگر برایتان تعریف می کنم،
صدای غرش رعد و آوای خوش باران حواسش را پرت می کند. عینک را از روی چشمان دریایی اش بر میدارد و از پشت میز بلند می شود.
دو دل است که پشت پنجره به تماشا بنشیند یا به تراس برود و لمسش کند؟
تصمیمش را می گیرد،حقِ این باران نه با تماشا ادا می شود نه با لمس.حقِ این باران تنها با یکی شدن ، ادا می شود.
سرسری لباسی می پوشد و شالی بر سر میندازد و دوان دوان به سمت آسانسور می رود.
بالاخره انتظار به پایان رسید، با ذوق به سمت خیابان پرواز می کند.
دستانش را باز می ک
پریشب با اهل خانه به مهمونی رفتیم برای افطار؛و بعد از آن هم برای صرف بستنی به پارک؛حس و حال خیلی خوبی بود ، خیلی وقت بود که اینجوری با شادی خانواده م شاد نشده بودم .قبل از هرچیز از خدا میخواهم که شادی و نشاط را از هیچ خانه ای دریغ نکند و بعد .
در مسیر برگشت به خانه در تمام مدت که در جاده در حال حرکت بودیم چشم دوخته بودم به ماشینی که جلوتر از ما بود؛چون تمام امید و زندگی من توی اون ماشین بود و این اولین باری بود که به خاطر داشته های زندگیم به خودم
روی پشتِ بام دراز کشيده بود و لبخند از کمانِ لبهایش کنده نمیشد، مدام لپهای گل انداخته و صورت پنهان شده پشتِ نقاب چادر مقابل چشمانش جان میگرفت؛ طنینِ صدای نازکش پشتِ سر هم در گوشهایش اِکو میشد، بلهای که داشت از عمق رویا به کالبدِ واقعیت میرسید! صدمین ستارهی نورافشان آسمانِ تابستان را شمرد و با خشخشِ برگهای رقصانِ بید در باد به خواب رفت!
از سپیدهی خورشید فردا دیگر صبحِ ملایم روستا، ظهرِ گرمِ تابستان، باد خنک عصر، غروب نار
بعد سوت بلندی کشید و گفت:ـ داللی از این طرف! از همانجا لانه سگ پیدا بود. دالی سگ بزرگ مزرعه به سمت آنها میدوید درحالی که 4 تولهسگ مامانی عین 4تا توپ پشمالوی کوچک وی را دنبال میکردند آنقدر تند و چالاک میدویدند که گویی اصلا سراشیبی تند مزرعه را نمیدیدند. پسرک سرش را به پرچین مزرعه تکیه داد و با دقت به این منظره زیبا نگاه میکرد. در عمق چشمان پسرک برق شادی وصفناپذیری میدرخشید.پسرک همچنان که مجذوب سگها شده بود، متوج
حرمان هور : اول تا اخر زندگی نفر اول کنکور پزشکی که وصل به بی نهایت می شود…
حرمان هور : علیرضا کمری ، نشر سوره مهر
معرفی:
اگر به تو بگویند که این کتاب خاطرات و دست نوشته های نفر اول کنکور پزشکی است که خیلی تیزهوش، خیلی پراحساس، خیلی ریزبین و عاشق پیشه بوده است دلت می آید که نخوانی و مسیر بی نهایتی که او طی کرده را ندانی. شاید تو هم بخواهی مثل او بی نهایت شوی.
بریده کتاب:
این کیست که امشب اینگونه آرام به چشمان خیس شما قدم می گذارد؟لحظه ای می نشیند
سلام دوستای گلم
امروز آموزش خط چشم برای چشم بادامی های عزیز داریم
سوال اولی که پیش میاد اینه که از کجا بفهمید مدل چشم شمابادامی است یا اینکه چشمان گرد دارید؟؟
اگر لبه های بالایی و پایینی چشم شما کمی با پلک پوشانده شده است ،شما جزو چشم بادامی ها هستید .چشم های شما احتمالا کمی حالت رو به بالا دارد.
کشیدن خط چشم:
1-یک خط چشم مایع انتخاب کنید
2-با کشیدن یک خط باریک از بخش داخلی پلک بالای چشم ،کار را شروع کنید.
3-سعی کنید خط را تا جای ممکن تمیز و نزدیک
✨ به نام امید شب های تار. ✨
چه سخت است شب ها را تا صبح گریستن.چه سخت است، نصف شب با صدای شلیک، پریدن.◼چه سخت است. که بدانی هم سن و سالی هایت دارند در خانه هایشان، غذاهای خوشمزه میخورند اما تو داری گوشتی که ده سال تاریخ انقضایش گذشته میخوری، چه سخت است!.
چه سخت است که بدانی هم سن و سالی هایت مشغول تفریح و گردش و عشق و حال هستند اما تو اینجا کارَت شده خیره شدن به دربی که باز شود و نمی شود!.چه سخت است.❌ روز ها فحش ناموس شنیدن و دست های بسته و
بسمالله.
سلام!
+
من به واسطهی رفتوآمدم توی مدرسه و گاهی مشق معلمی کردن و هیئت عقیلهی عشق دوستانِ دانشآموز زیاد دارم. تعداد خوبیشان دههی هشتادی اند.
اولین برخوردم باهاشان برمیگردد به سفر مشهد هیئت عقیلهی عشق. به خاطر این که یک سال مسئول برگزاری بازارچهشان بودم، بچههای هیئت به این نتیجه رسیدند که من مسئول یک گروهشان باشم.
تجربهی سخت ولی عزیزی بود.
حالا بعد از کمی بیشتر از یک سال وقتی جنسِ دغدغههاشان، نوع نگاهشان به م
دانلود آهنگ بیا تا سرخوشو مستو پریشانم
دانلود آهنگ بیا تا سرخوشو مستو پریشانم ندا حکیمی
بیا تا سرخوشو مستو پریشانم
دست خودم نیست پیش تو همچو پروانم
ماه و فلک بختو زمان هر دو دامان تو
سر به نهم همچو شمعی پیش چشمان تو
دلو دلبر یار منی عشقو غمخوار منی
صد سال دیگه بگذره تو نفس جون منی
برای دانلود به ادامه مطلب برویددانلود آهنگ
سلام پس از گزمترین سلام ها سعادت و سلامتی شما را از درگاه ایزد منان خواستارم اگر جویای حال و احوال هوای شمال باشید این یکی دو روزه خوب است و خدمت شما سلام می رساند.خورشید خانوم مثل نو عروسان خجالتی در پس ابرها پنهان شده و از شدت تابشش کاسته است(یاد نامه های قدیم افتادم)دیشب خواب خوبی نداشتم شما که غریبه نیستی سیر خواب نشدم .ساعت 5 بامداد همون یه ذره علاقه به خواب رو هم قیچی کردم تا دوگانه رو تقدیم یگانه بی همتا کنم ولی ساعت 10 دوباره میل خواب آ
یک لحظه اگر حواسمان پرت شود
یک لحظه اگر یادمان برود برای اوییم
یک لحظه اگر حواسمان نباشد
دشمن قسم خورده یمان و نفس از دشمن بدترمان
میدانید کی را میگویم؟
همان لحظه که به احترام عظمتش،دو ثانیه بیشتر رکوعمان را طول میدهیم. و حواسمان هم از زمین و زمان پرت است.دوستی مارا میبیند و تعریفی ازنماز خواندمان میکند و میرود
و یک لحظه! شیرینی تعریفش.
و اگر همان لحظه نگوییم اشهد ان لا اله الی الله
اگربه یاد دل سربه هوایمان نیاوریم که جز او دلبری ندا
صد جمعه دیده ایم و شما را ندیده ایماز درد گفته ایم و دوا را ندیده ایمچشمان ما هر آنچه به جز یار دیده است !از بخت تیره وجه خدا را ندیده ایم
چرخیده ایم دور سر خویش تا کنوناما مسیر پای شما را ندیده ایمخون دل است قسمت ما از فراق یاراز روزگار ما که مدارا ندیده ایمهستیم اسیر ظلمت محض و نخواستیمتا حال اگر که شمس هدی را ندیده ایماز ذکر مانده ایم چو تسبیح پاره شدوقت سحر نسیم دعا را ندیده ایمچندین محرم آمد و رفت و نیامدیآقا بیا که کرب و بلا را ندیده ایم
دیروز صبح، وقتی میخواستم ظرفها رو بشورم متوجه یه تخم خربزه شدم که دم راه آبِ کنار سینک بود. من سریع برش داشتم و در کمال تعجب دیدم که عهه تخم خربزه جوونه زده و ریشه کرده! و من با خشونت هر چه تمامتر پرتش کردم یه طرف تا بعدا بندازمش دور.
ولی بعدش یادم اومد که چند وقت پیش، توی فلان پیج اینستاگرام اون شخص که اسمش سبا بود وقتی با چنین صحنه ای مواجه شده بود، جوونه رو یه نشونه دیده بود و گذاشته بود توی آب تا جوونه بزنه و بعدترش هم کاشته بودش توی خاک.
ب
بسم الله
اول وادی حیرانی آن است که ضمیری جز او نباشد و هر چه هست و نیست همه اوست
حیرت از مقامات عالیه عرفان اسلامی است .بر خلاف آنچه در عرف به حیرت یاد میگردد و آن ظلالت و سرگردانی است ،در عرفان حیرت بدیهه ای است که بر قلب عارف وارد میشود و این نهایت معرفت او به ذات اقدس الهی است .
برخی حیرت را نهایت دین ورزی میدانند . در حدیث از قول حضرت محمد مصطفی (صلوات الله علیه) میخوانیم : اللهم زدنی تحیرا فیک
ابن عربی معتقد است عقل عاجز از ادراک ذات اقدس اله
مدام بنشین حساب و کتاب کن،
سراغی از خودت نگیر، تا شاید یادت برود این روزها در خودت هم گم شدی.مگر گم شدن هم خبر می کند؟ رنگ و صدا هم که ندارد.تو از کجا میدانی گم نشده ای؟
سکوت نگار؛ که می شوی معلوم است اوضاع چندان خوب نیست. ب
از انگار، دست و دلت قدم می زند در کوچه های دلتنگی .
پیام می دهد صادقانه این است که، تنها آنچه می توان بگویمت به راستی ،به یادت هستم.
جوابی ندارم برایش؛ جز این که پیام بدهم برایش به این مضمون که: سپاس از این که بیاد کسی ه
موضوع: از زبان عینک یار
در حالی که خود را سرگرم صحبت با دیگر دوستان نشان میدادیم، زیرچشمی حرکاتش را دنبال میکردیم. مثل همیشه با قدمهای سنگین و آهسته و سر در گریبان فرو کرده و بی اعتنا به اطراف، از کنار جمع بچهها عبور کرد. نه اینکه متوجه ما نشده باشد، که از دور نگاهی گذرا به همه انداخت و پیش آمد، اما هیچگاه در حد گذرا هم که شده جلو نمیآمد و حرفی نمیزد؛ مگر اینکه گاهی برخی از کسانی که کمی از دیگران به او نزدیکتر بودند، یا برخی دیگر از بچ
حقشناسان، خود را ممنون خداوندی منّان» میدانند
که روش بالندگی را به ایشان آموخته است و بهخوبی آگاهند که
سرمستی شوخ چشمان از گردنکشی نسبت به پروردگارشان ناپایدار است.
خوب است
ناآگاهانی که تصور میکنند به کار بستن رسم نیکخواهی به نیکیهای خداوند محسن» میافزاید
یا ایستادگی در برابر راستیها از جلال خداوند صمد» میکاهد با نگرشی حاجتمندانه
به رسوم یکتاپرستی بنگرند.
ولی چقدر
گولاند کانایان بیبرکتی که چاکریاشان در برابر خداون
معلم علوم اجتماعی چهار سال دبیرستانم را خیلی دوست داشتم. خانم جعفری محبوب نبود. خیلی از هم مدرسه ای هایم او را به سخت گیری می شناختند اما من جور دیگری دوستش داشتم. او هم مرا دوست داشت. آن سال ها برخلاف الان برونگرا و اهل گپ و گفت و خنده و شوخی بودم. همین می شد که احتمالا تا از چیزی ناراحت می شدم همه می فهمیدند. روزهای سوم دبیرستان بود که در حیاط مدرسه به مریم گفتم که به پوچی رسیدم. مریم خندید. من هم الان به آن روز و آن حرف می خندم. چه می دانستم پوچی
آبریزش چشم یکی از شایع ترین مشکلات چشمی است که روشهای درمان خانگی و دارویی زیادی نیز دارد. روشهای خانگی درمان آبریزش چشم بسیار متنوع است . ما در این مقاله قصد داریم به شما اطلاعاتی راجع به درمان های خانگی آبریزش چشم بدهیم.
درمان های خانگی آبریزش چشم
ما در این مقاله قصد داریم روشهای خانگی برای درمان آبریزش چشم را معرفی کنیم، روشهایی مانند کمپرس آب گرم و سرد، گلاب، بابونه و .
عوامل بسیاری میتوانند باعث بروز مشکلاتی در این
یوسف ار عاشق شده، قطعاً زلیخا داشته
عاشقِ ، عاشق شده، پس تا جنون جا داشته
مهربانی، هر دو سر، دیوانگی ها رو به رو
گرکه دریا موج در خود . موج دریا داشته
دل سپردن های مجنون، گر هزاران هر نفس
صدهزاران دلبری، چشمان لیلا داشته
ابر گر اینگونه می بارد بدون چشم داشت
گوشه چشمی بر دلِ دلخونِ صحرا داشته
تا نباشد از سوی چشمانِ معشوقان، کشش
کوشش عشّاق، حکمِ خواب و رویا داشته
واژه ها تکراری امّا ، حرف دل ها ، تازه است
آتش عشّاق را معشوقه برپا داشته
مالناهمیشه دوست داشت مسیرهای صعب العبورراانتخاب کند.مسیرهای صعب العبوری همچون گذراززمان وبازگشت به زندگی گذشته اوآینده راهمچون دژی میدیدکه جزبدبختی درآن چیزدیگری ساکن نیست آدولف هیتلرمرداین خبرهمه رومه هابود.مالناحس کردبدبختی مجددشروع میشودمرگ آدولف هیتلرحکم مرگ فردی راداشت که اتحادچندکشورراازهم میپاشید.اوآدولف هیتلرراچون فردی قوی وقدرتمندمیدیدکه گرچه به فکرگرم شدن کره زمین نبوداماملی گراوناسیونالیسم محوربودوبه فکرجامعه ک
تاکنون پردهی اول و یکی دو صحنه از پردهی سوم را تکمیل کرده بود . سرشت موزون اثر به او اجازه میداد تا مدام آن را مرور کند و مصراعهای دوازده هجایی را بدون مراجعه به متن ، اصلاح کند . فکر کرد که هنوز دو پرده مانده است ، و مرگش بزودی فرا میرسد . در تاریکی به خدا متوسل شد : اگر اصلاً وجود داشته باشم ، اگر یکی از تکرارها و خطاهای تو نباشم ، به عنوان مصنف دشمنان وجود دارم . به منظور پرداخت این نمایشنامه ، که شاید وجود مرا توجیه کند ، و بالطبع وجود ت
سفر که میروی به قرآن در سینی نیازی نیست، و نه به کاسه آب پر از گلبرگ،
کاسه چشمان من کافیست، جاده ها را خیس میکنم پشت قدمهایت تا رفتنت شگون داشته
باشد و زود برگردی
چار قل از لبم نمیرود، سلا مت باشی و شاد آن روز که می آیی
آن روز که دیر مباد!
من همه ابرها را به آیت الکرسی میسایم تا قرآن باشند بر سرت
چه پیامک قشنگی است: دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت، کی شود پیش قدمهای تو
اسفند شوم.
سفرت بخیر.
من.ساده 3 مرداد 92
خانم اکسیژن!
عینک میزنی اما همیشه تاکیید میکنی که نمره چشمت خیلی پایین نیست و فقط برای مطالعه میزنی!اما من از وقتی دیدم که روی چشمت هست.بله نمیخوای نشان دهی نقصی داری.بله کمال گرا دوست داشتی.
هر دفعه باید عذر خواهی کنم بابت همان دفعه که با تنه زدن و با کلیشه ی همیشگی ایرانی اشنا شدن دو جوان سه ثانیه چشم در چشم شدیم.شاید بازوی نحیفت درد گرفته بود اما از روی غرور خم به ابرو نیاوردی بلند نشدی و فریاد بزنی سکوت کردی و من دستپاچه تر از ان بودم که بتو
همیشه در من اندوهی بود به جا مانده از حرفهایی که نتوانسته بودم به تمامی آنها را به زبان بیاورم
صباح الدین علی
همواره در من اندوهی
چون طفلی مشتاق و جستجوگر
زندگی می کند
به جامانده از تمامی حرفها
عاشقانه ها
و آرزوهایی که هیچگاه بر زبان نیامدند
در من اندوهی است چون آن اشکها
آن بغضها و آن خواستنها
که در تنهایی خویش می ریزم
هنگام سخن با تو با لبخندی بر لبانم پنهان می کنم
در من دریایی است از عشق
نفسهای آه آلودت چون طوفانی
دریای جنونم را به تلاطم در
یک حمله ناگهان و . کودک را کشت
خندید زعمق جان و . کودک را کشت
یک ثانیه مانده بود . مادر. آغوش .
یک لحظه نداد امان و کودک را کشت
افتاد سری و بی بدن شد
دیشب
خون جوش زد از سینه ،
لبن شد دیشب
چشمان عروسکی در آتش
می سوخت
قنداقه کودکی کفن شد
دیشب
به نام نگارنده احساسات
وقت کمی داشت، نمیدانست کدام گزینه برای زدن درست است. هوای دلش در
حال ابری شدن بود و بغض بیرحم به شیشه نازک احساسش پنجه میکشید.
میدانست اگر وقت تمام و او بهترین را به دست نگیرد، دیگر هرگز رنگینکمان دلی
که خدا آن را نقاشی کرده را نخواهد دید.
ناامیدی با سیاهی هر چه تمامتر به وجود لرزانش هجوم برده و آخرین توانش را به
یغمای دستان نابودگرش گرفت؛ تا فاتح بازی باشد که شروع شده و در کمین آن
فرصت آخری بود، تا قهقهه مستا
رسما اعتراف می کنم کم آورده ام! چرا تمام نمی شود این سال سیاه؟
اعتراف تری هم دارم!
بدان که سر به زیر و شرمنده اعتراف می کنم به ضعف ایمانم. به اینکه گاهی نمی توان بار اندوه نبودنش و نرسیدن را تنها به دوش کشید به اینکه امسال سخت بود و تلخ. به اینکه هنوز باورم نمی شود نیست. به اینکه.
اعتراف می کنم به شب های سیاه و چشمهای بی خواب. به پایان شادی و آغاز اندوه دنیا. به اینکه چقدر حقیرم.
بلا تشبیه؛ مرا قیاسی نیست با خورشید بر نی و خواهر صبورش. ا
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه کنم و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
به یاد پاسدار سپاه
اسلام
بسیجی مخلص
حضرت امام ای
"شهید بهمن
مصائبی"
از دلاوران هوابرد
صابرین سپاه
.
متولد = روستای مزیدآباد
/ زنجان
.
شهادت = ۱۳۹۵/۹/۱۱ -
سراوان
.
.
رفقا
به جای خواندن و
نوشتن
دلنوشته و شعر درباره
شهدا
که به درد دنیا و
آخرتمان نمی خورد
بیایید وصیتنامه (آخرین
پیام) شهدا
را بخوانید و منتشر
کنید
یا علی
.
بخشی از وصیتنامه
شهید بهمن مصائبی :
.
سخنی با همهٔ
مردم دارم
برادران و خواهران
گرامی
این دنیا، جای ابدی نیست
و ج
کد تخفیف آچارباز
کد تخفیف 20 هزار تومانی از طریق ثبت نام با لینک زیر
https://a4baz.com/promoter/customer/R1CMC7
.
مسابقه بزرگ آچاربازدر مسابقه شرکت کنید و گوشی A50 سامسونگ ببرید(24 تیر الی 2 مرداد)
https://a4baz.com/mosabegheدر این مسابقه همه برندهاند!جوایز به دو دسته امتیازی و قرعه کشی تقسیم شدهاند. بخش قرعه کشی: با هر روز شرکت در مسابقه و پاسخ به سوالات ساده فنی، علاوه بر کسب امتیاز، 1 شانس شرکت در قرعه کشی دریافت میکنید. شما میتوانید در 10 روز برگزاری مسابقه، هر
معشوق پاییزی من!
سلام!
حال که این نامه را میخوانی هنوز بوی آشرشته در فضای کلبه پراکنده است و حتی بوی گلدانِ یاس روی میز هم نتوانسته است عطر خوش آشرشته را دور کند!
بعد از پخت آش با ظرف کوچکی میان گلها و درخت گیلاس حیاط رفته و در کنار موسیقی لذت بخش گنجشکها آشرشتهای که طعم دوری میان عدس و لوبیاهایش حس میشد را مزه کردم؛ راستش را بخواهی چند سالی بود که دست و دلم به پختن آش نمیرفت، خاطرات شبهای زمستانی و کاسههای داغ آش وسط خیابا
من تازه فهمیدم که ریاضی خوندن چقدر کار سختیه!
یه استاد زبان دارم که درست مثل خود خارجیا انگلیسی حرف میزنه؛ جوری که خودش تعریف می کنه یه عده رو سر کار گذاشته بوده؛ تا مدت ها فکر می کردن که این خارجیه! ولی میگه من همیشه به اونایی که ریاضی شون خوب بود حسودیم میشد؛ چون هیچ وقت ریاضیم خوب نبود.
اون موقع که دانشجوی کارشناسی بودم معمولاً نگرش ذهنیم این بود که وقتی میشه با ده پاس شد چرا آدم خودشو خسته کنه و انقدر درس بخونه که بیست بشه؟! و همچنین فرق ن
خوشحالم، برای چشمان ذوق کردهی بچهها هنگام تدریس خوشحالم!
با همین حسی که طعم آلوچههای باغ مادربزرگ را میدهد از کلاس بیرون میزنم و سنگفرشهای کنار خیابان حافظ را برای هزارمینبار به ذهن میسپارم ، روبهروی کتابفروشی آقای فرازمند لحظاتی میایستم و ناگهان در یک تصمیم آنی خودم را وسط قفسههای کتابفروشی مییابم ، یک کتاب روی قفسهها عجیب دلبری میکند !
پیراهن آبی گلدارم را از کمد بیرون میکشم ، دستانم را دور چای هلدار گیلا
کاش می شد تو
را از حافظه ی دلتنگی ها پاک کرد، گفته بودم انقدر مهربانی ات را خرجم نکن تا لطافتش دلم را ببرد که وقتی نباشی، این گونه سخت تر
می گذرد بی تویی هایم.
حالا تو
نیستی و من مانده ام و یک دنیا بغض و حسرتی به خاکستر نشسته،
کاش می شد یک
بار دیگر به خواب های هر شبم بیایی و چون رویایی بازگردی به تمامِ هستی
من! و من بخوانمت و بگویم، می شود بخواهم که دیگر نروی و بمانی؟ یا حداقل
انصاف این است که بی من.
یا لااقل اگر قصد سفر داری، بی خبر چشم نبندی
ن زیبا !
ن زیبا شبیه پرنسس های دیزنی لند و باربی نیستند شبیه واقعیتن
شبیه زنی که گاهی دست های خیسش را با دامنش پاک می کند، واشک هایش را با سر آستین ش
نه چشمان آبی دارند
نه ناخن هایشان همیشه لاک زده
نگران پاک شدن رژ لب هایشان هم نیستند
ن زیبا ، نی هستند که خود را باور دارند و می دانند که اگر تصمیم بگیرند قادر به انجام هر کاری هستند،
در توانایی و عزم یک زن که مسیرش را بدون تسلیم شدن در برابر موانع طی می کند،
شکوه و زیبایی
ماجرا از یک جمله ساده شروع شد؛ آخه سعید چطور همچین اشتباهی کرد!
اشتباه سعید مهم نبود، قضاوت و ملامت کردن سعید بود که مهم بود و همین کافی بود تا تقدیر من را درگیر ماجرایی کنه که در همون موقعیت قرار بگیرم و حالا سعید قصه من باشم. حالا میفهمیدم، حالا حق را به خودم نه به خودمان میدادم، حالا همه چیز درست بود! رازی که سالها در صندوقچه دلهامان پنهان کرده بودیم، رازی که در چشمان هم خوانده بودیم و میخواستیم تا ابد پنهانش کنیم هویدا شد. انگار ماجرا از
ما توی همشهری ناهار میخوریم؛ درست مثل هر
انسان عاقل و فهمیده دیگری. چند ماه پیش مدیریت تصمیم گرفت که لیوانهای یکبار
مصرف را جمع کند. خب چطور باید آب میخوردید؟ به هر کسی یک لیوان شیشهای دادند تا
جبران مافات بشود. اما کسی لیوان خودش را با خودش به رستوران نمیآورد.
اتفاق جالبی که افتاده چنین است: پارچها در این
ظل گرما، همیشه پر از آبهای خنکی هستند که قطعههای یخ کوچولو، جلوی چشمان ما در
آنها شناورند. اما نمیتوانیم از آنها است
زندگی راه درازی است که هر کسی یکبار میتواند از آن گذر کند. خردمند بودن و استفاده از تجربه ی دیگران که گاهی در قالب سخنان کوتاه به ما میرسند باعث پیشرفت بیشتر و گریز از آنچه بدشانسی و بدبختی خوانده میشود می تواند بود.- در زندگی لحظاتی هست که انسان نزدیکترین دوستان خود را بیگانه می یابد.- یک قرص نان چیزی نیست ولی برای کسی که شبها و روزها گرسنگی کشيده همه چیز است.- هنگامی که موفق هستیم همیشه در دیدگاه دیگران خوب جلوه میکنیم ولی وقتی که خوب هستیم هم
پستهایتان را می خوانم و گاهی برایتان شاد و گاه غمگین میشوم،با اطرافیانم حرف میزنم و میخندم اما تلخی این روزها مقابل چشمانم دور نمیشود، عجیب روزهای گندی دارم،تو گویی مشکلات چون مسلسلی به رگبارم میبندد و تنِ خستهام را بیجانتر میکند،زخمیام،زخمیِ زخمهای روزگار! چه برای پاییز میدیدم و چه شد.
۱۸ روز پیش(که البته ما ۵ روز پیش فهمیدیم) برادرم جدا شد، انقدر ناگهانی و شوکه کننده بود که حتی فرصت ریختن اشکهایمان را هم پیدا
مدرسهی کوچک روستایی بود که بهوسیلهی بخاری زغالی قدیمی، گرم میشد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و همکلاسیهایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطهی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعلههای آتش میسوزد. آنان بدن نیمه بیهوش همکلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بیدرنگ به بیمارستان رساندند.
پسرک با بدنی سوخته و نیمه جان روی تخت بیمار
دانلود آهنگ جدید حمید رشیدی وابستگی
Download New Music Hamid Rashidi Vabastegi
آهنگ جدید حمید رشیدی بنام وابستگی
حال غریبی دارم از آشوب چشمانت وقتی که در آغوش همزاد بارانم
من تک سوار کوچه های خیس پاییزم طعم بهار درد هایت را نمیدانم وقتی که نباشی زندگی کردن هم اجباریست وابسته چشمان تو جان تو هستم
دانلود آهنگ با کیفیت 320
متن آهنگ وابستگی
آهنگ های حمید رشیدی
دانلود آهنگ جدید گروه ایهام به نام تنها شدم
Download New Music Ehaam – Tanha Shodam
گروه ایهام تنها شدم
هر نفس آشفته ام تو سر به راهم میکنی تا نگاهت میکنم تا نگاهم میکنی من بگردم دور آن چشمان مست و روشنت تا مرا میبینی و تا تو را میبینمت من به تو دل داده ام عشق و دل ساده ام تنها کجا میروی بی من کجا میروی چشم تو جادوی من ماه زیباروی من تنها کجا میروی بی من کجا میروی من قرارم میرود یار از کنارم میرود تنها شدم نو بهارم میرود صبر و قرارم میرود رسوا شدم
برای دا
مهرماه هشتادوهشت وارد دانشگاه تهران شدم تا علوم ی بخوانم، در ی ترین زمان ممکن و در ی ترین دانشگاه کشور و شاید» ی ترین رشته!
محیط دانشگاه به شکل عجیبی ملتهب بود. دوقطبی ی بین دانشجویان و اساتید و جروبحث ها و دعواهای لاینقطع آن روزها که بعضا به کتک کاری هم می کشید، برکات بسیاری داشت. هرچند آسیبهایی هم داشت برای امثال من که در اوج خامی جوانی وارد این نزاعات شده بودند.
از دل گفتگوهای داغ و بزن بزن های گروهی و گلوپاره کردن ها
چشم زیبای تو شلتاقی رگبار بهار
می زند سلسله ی موی تو عشّاقت دار
خوش تراشیده تر از سنگ برلیان هستی
سرخوشی میوه ی چشمان تو در هر دیدار
قامتت طعنه به راش کهن جنگلهاست
می کند لرزش اندام تو شهری ناکار
قرص زیبای قمر هستی و مهتاب شبی
میگذارد ز تماشای تو غم پا بفرار
بت افسونگری و میل پرستش داری
از تو لات و هبل اکنون شده اند بیمقدار
می رسی میبری همراه خودت دل ها را
شده عشّاق تو خارج ز شمار و آمار
نازنین لعبت طنّاز محل ، زیبائی
خفته هر خانه جوانی ز خیالت
درباره این سایت