بسمالله.
سلام!
+
من به واسطهی رفتوآمدم توی مدرسه و گاهی مشق معلمی کردن و هیئت عقیلهی عشق دوستانِ دانشآموز زیاد دارم. تعداد خوبیشان دههی هشتادي اند.
اولین برخوردم باهاشان برمیگردد به سفر مشهد هیئت عقیلهی عشق. به خاطر این که یک سال مسئول برگزاری بازارچهشان بودم، بچههای هیئت به این نتیجه رسیدند که من مسئول یک گروهشان باشم.
تجربهی سخت ولی عزیزی بود.
حالا بعد از کمی بیشتر از یک سال وقتی جنسِ دغدغههاشان، نوع نگاهشان به م
دیروز رفته بودم کتابخونه، میخواستم یکی دو ساعتی اونجا درس بخونم، با انبوهی از کنکوری ها، که دیگه احتمال زیاد اکثرشون دهه هشتادي هستن یا نهایتا اواخر هفتاد، روبرو شدم . من حقیقتا جا خوردم. دخترایی که هیچ شباهتی به یه دختر هفده هجده ساله نداشتن، صورتایی پر از آرایش غلیظ، خنده هایی پر از بوی مخفی کاری، مدام در حال چت، گوشیشون مدام در حال زنگ خوردن، نمیخوام بگم نسل ما قدیسه بودیم، ما هم بالاخره یه جاهایی زیرآبی میرفتیم (هرچند درصد کمترمون) ولی
بنا به شرایطی چند صباحی مهمانِ خانه خواهر بزرگ بزرگه هستم.از روی میل و رغبت نیست چراکه سفر به این شهر کویری در این ماهِ سال اصلا عاقلانه نیست!
سعی میکنم زاده های دهه هشتادي کنار بیایم و خاله ی خوشرویی باشم،از کنارِ هر اتفاق با لبخند رد میشوم و توی دلم مدام ذکر " این نیز بگذرد" را تکرار میکنم.
وقتی در تاریکی و سکوت شب روزم را مرور میکنم،شگفت زده میشوم از این حجم از صبوری و رد شدن از کنارِ مسائل.هر کدام از این اتفاق ها اگر در خانه خودمان ات
Amir Tataloo
Beo Key
#AmirTataloo
بگو کِی
بگو کی
بگو کو
کجاست
بگو تو دهنت بگو
تقصیر من نی تقصیر توئه
کاری کردی بهت بد پیله کنه
انقده میکنی تبلیغ خودتو
یهو پر سگ میشه دورت هی
دلم پر سنگ ریزه شده حیف
پاهام انگار زنجیر شله ولی کیف
میکنم بالم سبکه نیستی
انگار کسی نیست سنگینش کنه
بگو کی حالمو بد نکردی کی
راهمو سد نکردی بگو کی
آ لعنتی بگو کِی
روزمو شب نکردی
کی تو جمع منو معذب نکردی
بگو کی ها
لعنتی بگو بگو کی
مخو سوراخ میکنه حفاری
مغزمو ایید و رفت خوا
نمیدانم که موهای سرم را از بیخ ماشین کنم یا خیر. مادربزرگم همین روزها میمیرد و اگر کچل باشم، توی مراسم و اینها باید با کلهی کچل ظاهر بشوم و خب مگر چه اهمیتی دارم من و موهایم؟ هیچ. که هیچ اگر سایه پذیرد، من همان سایهی هیچم. اما کچل بودنم باعث جلب توجه دیگران میشود. اگر چه من هم مثل دیگر ابنای بشر ی توجه دیگرانم اما توجه این قوم به من از جنس آزاردهندهایست که آن را نمیخواهم. و این است که نه، کچل نخواهم کرد. علاوهبر اینها، ا
اعتراف میکنم در پست قبل مربوط به سریال چرنوبیل، طوری نوشتم که سبب برانگیختن حساسیتها شد و کلماتِ مناسبی جهت انتقال معنا استفاده نشد و باید کاملتر مینوشتم.
مطالبی که به عنوان نقد در فضای اینترنت مشاهده میکنید در واقع مزخرفاتی است که به اسم تحلیل و رمزگشایی به خوردِ شما میدهند. سایتهایی مثل زومجی که پر از بچههای دهه هشتادي است که بزرگترین دغدغهشان این است که DC بهتر است یا Marvel? پیکسار کارتونهایش قشنگتر است یا والت دیزنی؟
و ن
اولین خاطراتم از کامپیوتر و اینترنت مربوط میشود به تقریبا ۱۶، ۱۷ سال پیش که تصاویر محوی از اینترنت دایالآپ و گفتوگوها و چت در یاهو مسنجر و بعدترها در چترومهای دیگر بود.آن زمان با اینکه سرعت کم بود اما همه چیز خوب بود و به خوشی گذشت چون دلمان به همان دنیای دایالآپ و صدای وصلشدن دایالآپ و اشغال شدن تلفن و کارتهای اینترنت ساعتی خوش بود. اشغال شدن تلفن آن هم در زمانی که تلفن پادشاه بیمنازع ارتباطات بود و خبری از این همه پیام
از این همه خودناباوری دلم میگیرد. هیچ چیز به اندازهی حس ضعف حالم را بد نمیکند. به معنای واقعی کلمه عذاب میکشم وقتی میبینم یک دختر خود را ضعیف و ناتوان میداند. دائما در پی کسی است که باشد تا به او تکیه کند، باشد تا خوشحال شود، باشد تا قوی شود، باشد تا خوشبخت باشد، باشد تا دیده شود، باشد تا هویت یابد. گویی از همان ابتدا موجودیتش به بودن دیگری گره خورده.
خود را به در و دیوار میکوبد تا آن دیگری را بیابد. جالبتر اینجاست که در این راه اصل
درباره این سایت