آمدم برايت عاشقانه بنویسم
اما
بغضم گرفت
نه اينکه اين روزها بغض نداشته ام اصلا نه
اين روزها پر بغض می گذرد اما
خودت می دانی که چه می گویم ؟
از همان بغض هايی که یکهو می آید
دلت را خالی می کند
و آدم احساس می کند چقدر تنهاست
آمدم برايت بنویسم نشسته ام به راهت
دیدم می دانی
آمدم بنویسم دلتنگِ بودنم
دیدم می دانی
آمدم بنویسم
بیا ! شمعدانی ها دارند بی جان می شوند
دیدم کار از کار گذشته است
بی رحمی نکن بیش از اين
صبر هم حدی دارد
داری می خندی لابد به اين
هر کسی عاشق نشد ديوانه نبست !!!
هر که ديوانه نشد پروانه نیست .♥
در پی عشق تو دل ديوانه شد .
شمع گشتی و دلم پروانه شد♡
از لهیب عشق تو افروختم♥
عشق را به سادگی نفروختم.
ناگهان .
ناگهان .
ناگهان در بی کسی ها گم شدم .
رفتی . رفتی و افسانه ی مردم شدم♥
♥♥♥
تاکی چشم انتظاری ؟؟؟
تاکی ؟؟؟
بس که چشم را به راهت دوختم سوختم.
اصلا تا به کی دیدار چشمت در خیال ؟
زندگی با آرزوهاي محال♡
اما حیف زندگی را باختم
زندگی را به هیچ باختم.
# اکرم رشنو
یک نفر دارد امید اينکه درمانش کنینوشدارویی دهی، یک بوسه مهمانش کنیهر چه بوده بین ما و مو و دست و نقطه چینبهتر است از چشم و گوش خلق پنهانش کنیکودتاي مخملی یعنی تو در یک کوچه ايشال برداری و موها را نمايانش کنیاين همه اعجاز داری وقت آن است اي عزیزاين لب آتش پرستم را مسلمانش کنیدست تو زنجیر و من ديوانه ی دیوانگیدر بغل ديوانه را بايد گروگانش کنی
یک وقت هايی با تو حرف می زنم توی اتاقم توی پارک توی خیابان اما نمی دانم چرا وقتی با تو حرف می زنم مردم طوری که انگار ديوانه دیده اند به من نگاه می کنند . آی مردم : کسی که با خودش حرف می زند ديوانه نیست او کسی را همراهش دارد که با چشم دیده نمی شود . #الهام_ملک_محمدی
اهنگ مریم چرا با ناز متن کیفیت بالا 320 و لینک مستقیم : مریم چرا با ناز و با افسون و لبخندی به جانم شعله افکندی مرا ديوانه کردی امشب چه با ناله غم از هر دیده می بارد دلم در سینه می نالد مرا ديوانه کردی مرا ديوانه .
اهنگ مریم چرا با ناز متن کیفیت بالا 320 و لینک مستقیم
مریم چرا با ناز و با افسون و لبخندی
به جانم شعله افکندی مرا ديوانه کردی
امشب چه با ناله
غم از هر دیده می بارد
دلم در سینه می نالد
مرا ديوانه کردی مرا ديوانه کردی
رفتی مرا تنها به دست غم
متن آهنگ هوروش باند تو مرا ديوانه کردی
رفتم از قلب تو انگار فکرتم هرشبو هرجا میره اين دل واست هر بار تو مرا ديوانه کردیکاشکی نداشتم تورو از اولشم نبودی تو کاشکی که پیدات نمیشد بد دلمو شدی تو نموندی تورفتم از قلب تو انگار فکرتم هرشبو هرجا میره اين دل واست هر بار تو مرا ديوانه کردیماهی برکه برقص کام دنیام شده تلخ بیخیال هرچی غصه اس دل به دریا بون همه خاطره رو میبرم غرق کنم به چه درد میخوره دریا با کی خلوت کنم.کاشکی نداشتم تورو از اولشم ن
اين میتواند شروع هذیان هاي ذهن یک ديوانه باشد.یا شايد پايان دربه در گشتن ها براي یک صفحهی سفید که گنجايش لااقل کمی از حرف هايش را داشته باشد.
به هر حال آغاز باشد یا پايان وصلش کردهام به تو.مثل همیشهی خودم که مدام میدوم سمت تو.حالا تو هم مثل همیشهی خودت باش، انگار نه انگار.
اينجا تازه شروع شب است.شروع حرف هاي ناتمام.
-نیمهیپنهانماه
-فقطبهسفارش"تو"مینویسم
متن آهنگ سالار عقیلی بنام نگار
دوستش میدارم و دردم نمیداند نگار
مبتلايش کن به دردم
اي طبیبا بی شمار
هرچه کردم مهربانی
بی وفايی کرد مرا
او نمیداند چه آورد
بر سرم ديوانه وار
او نمیداند چه آورد
بر سرم ديوانه وار
طاقتم تاب است و گشتم
بی تحمل اين زمان
با شکیب و بی صبور
از درد دوری هاي یار
بیم رسوايی نمانده
آبرویم رفت و رفت
تا شدم انگشت نماي کوی و برزن
اي نگارا عشق من را
از نگاهم بر بخوان
اي طبیبا کو دواي درد
بی درمانِ یار
گر بماند یک نفس از عمر باقی
م
یک روز که به یک ديوانه رسیده بودم به او گفتم :
ما (من و تو)یک شباهت داریم و یک تفاوت !!!
ديوانه دهنش رو طوری باز گذاشته بود که انگار با گلویش حرفهاي مرا می شنوید.
گفتم:اينکه هر دوی ما رنج می بریم اين شباهت بین ماست و اينکه من خودم با اراده خودم رنج رو انتخاب کردم ولی تو انتخاب شدی و سهمی در انتخاب نداشتی و گناهی نداری اين تفاوت ماست .
ديوانه گفت :بگذار چیزی را به تو بگویم .گفتم :می شنوم .گفت :بهتر است که بفهمی !!
و بلافاصله گفت :اينهايی که تو گفتی تفاوت
یکی از پدیده هاي عجیب غریب امروز سریال ریک و مورتیه. سریالی که تو اپیزود هاي ۲۰ دقیقه ايش یک ساعت و نیم محتوا داره و ديوانه وار ترین ايده ها رو دور هم جمع می کنه و به شما نشون میده و بعد از دیدن همه قسمتايی که اومده مختون سوت میکشه اگر بگم گوینده ریک و مورتی یک آدمه. جاستین رویلند و اين آدم تو واقعیت هم کم کسری از دیوانگی توی سریال نداره.
در حالی یکی از تفریحات اين روزهام شده ولگردی توی یوتیوب، به اين ویدیو رسیدم. ویدیوی که جز سریال نیست ولی صدا گ
دانلود آهنگ عاشقان کی خانه دارند دل مگر ديوانه اي mp3 با لینک مستقیم همراه با متن موزیک زیباي عاشقان کی خانه دارند دل مگر ديوانه اي
دانلود آهنگ عاشقان کی خانه دارند دل مگر ديوانه اي
شب به کوی عشقم و روز هم به هر ویرانه اي
دل همی گوید بیا باهم بسازیم خانه اي
عاشقان کی خانه دارن
عاشقان کی خانه دارن
دل مگر ديوانه اي
وقتی با خیال تو
تک و تنها میشینم
به تو که فکر میکنم رنگ عشق و میبینم
به تو که فکر میکنم رنگ عشق و میبینم
به تو که فکر میکنم
لحظه ه
متن آهنگ پرواز هماي به نام ديوانه چو ديوانه ببیند
Text Music Parvaz Homay Called Divane Cho Divane Bebinad
✿●✿ديوانه چو ديوانه ببیند . خوشش آید .✿●✿✿●✿اي مدعیانی که به دنبال خدائید✿●✿✿●✿اي مدعیانی که به دنبال خدائید✿●✿✿●✿معشوقه همین جاست ، کجائید ، کجائید✿●✿
به لینک زیر مراجعه نمايید :
متن آهنگ ديوانه چو ديوانه ببیند خوشش آید هماي
matnetaraneh.rozblog.com
یک عصر پايیزی بود جايی اواسط آبان ماه، عطر کیک اسفنجی (که تمام شکر توی کابینت و مصرف کرده بود و آنچنان دل خوشی ازش نداشتم) ترکیب شده با مرباي آلبالو که با گذر زمان کمتر میشد، فضاي خانه رو پر کرده بود. ساعت ها بود در حالی که روی کاناپه سبز رنگی که همان روزها موقع تغییر دکوراسیون گفته بودم : یه کاناپه شبیه اونی که توی فیلم "اينجا بدون من" بود، باشه اما سبز لجنی. گفته بودی: اما سبز لجنی. و جا خوش کرد بین پذیرايی دلبرانهی خانهی دنجی که حالا دیگر خا
در دیده اشک و بر لبم لبخند بوده.
چون در کنار جام زهرم قند بوده.
زندانی عشق تو بوده جسم و جانم.
ديوانه با ديوانه اي همبند بوده.
بی تو تمام ماه هاي سالم اي عشق.
اسفند یا اسفند یا اسفند بوده.
جسمم اگرچه آب شد چون #برف اسفند.
روحم ولی محکم تر از الوند بوده.
سوزانده ام در پیشواز مقدم تو.
در شهر هر چه عنبر و اسپند بوده.
اينروزها ناي تپیدن هم ندارد.
قلبی که بی اندازه قدرتمند بوده.
حالم شبیه حال یک بیمار قلبی ست.
که سالها در حسرت پیوند بو
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به اين طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاه پوست در گوشهاي نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، براي همه کسانی که اينجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذاي رايگان داد، جز آن زن سیاه پوست.زن به جاي آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نمايد، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشک
اثرات ویرانگر غضب و پیامد هاي آن
1. قبل از هر چیز بايد به اين نکته توجه داشت که خشم و غضب دشمن آدمی است و به هنگام هیجان غضب، عقل به کلی از کار می افتد، و انسان ديوانه وار حرکاتی را انجام می دهد که نه تنها مايه تعجب همه اطرافیانش می گردد، بلکه خود او نیز بعد از فرو نشستن آتش غضب، از کارهايی که در آن حال انجام داده است در تعجب و وحشت فرو می رود، در آن حال گاهی ديوانه وار به هر کس حتی نزدیکترین دوستان خود حمله می کند، دست او تا مرفق در خون بی گناهان ف
من هیچ وقت ديوانه نبودم
عاقلانه و منطقی رفتار می کردم و گاهی خودخواه و مغرور بودم
و گاهی وقار و متانتم دوستانم رو خسته می کرد
من هیس شنیدم و ساکت شدم.
من آتنها ها دیدم و ترسیدم.
عاشقانه هاي شاملو به آیدا رو خوندم و باور نکردم
قضاوت شدم و ديوانه نشدم.
و ترسیدم
من از ترس آدم ها ترسیدم
از اعتمادی که ندارم ترسیدم.
من امروز از خودم میترسم.
به من بگویید از فرداي روزی که من شبیه شما ها شدم
بگویید تا دنیايتان را بشناسم
بگویید تا بگویم
بگویم از دنیايم
بهش قول داده بودم که تنهاش نذارم. پاي قولمم هستم و خواهم بود. هر چقدرم بگه دیگه اون آدم سابق نیست و داره سعی میکنه منو از زندگیش حذف کنه و برام آرزوی موفقیت تو آیندهاي بدون خودش رو بکنه. میدونم یه مرگش هست. همهٔ اين حرفايی که میزنه اداس. سه هفتهس کمتر از انگشتاي دست باهام حرف زده. میگه دوستی ما حداکثر یه ساله. کسی که قرار بود باهم پول جمع کنیم از اين جهنم فرار کنیم واسم آرزوی موفقیت میکنه. کسی که کیک تولد شونزده سالگیمو خرید. همونی که
مرا محکم در آغوش بگیر .
اين روزها بیش از هر وقت دیگر احساس شکستن دارم.
راه علاج ندارد.
دلی که بدجور هوايت ديوانه اش کرده .
جز زنجیر بازوهات .
تو دور و من دور تر .
و هر دو خسته از روزگار .
کاش .
کاش .
صبحم با تو بخیر میشد !
.
دلم تنگ است .
همیشه یک نفرپشتِ شلوغی هاي خیالت هستکه مدام دوستت داردکه مدام دلتنگِ توستو تومدام بی خبری ديوانهامیا شايد هم عاشقکه از فاصلهها رنج میبرمزخم میخورم.اما باز هم در انتظارِ تو نشستهام !تو در تشویشِ انتظارهاي منچقدر زیبا شدهاي .!
در حال گردگیری عکسهاي قدیمی هستم و به اين فکر میکنم که اگر در 16 سالگی صاحب صفحهاي در شبکههاي اجتماعی بودم قطعا دیگران را با فیگورها و ديوانه بازیهايم تحت تاثیر قرار میدادم! و البته غصهی موهاي پرپشتی را میخورم که اين روزها حسابی میریزند.
بازی Mad Riders یا سواران ديوانه نسخه فارسی از
سری بازی هاي شرکت Ubisoft میباشد . بازی مسابقه اي بسیار هیجان انگیزی که
با استفاده از موتورهاي چهار چرخ به مسابقه میپردازید و در حین آن
میتوانید براي جذابیت بیشتر بازی از حرکات نمايشی نیز استفاده کنید. ۴۵
مسیر مختلف و مکان هاي گوناگون براي شما وجود دارد که میتوانید آنها را
انتخاب کرده و به مسابقه بپردازید و با افزايش سرعت و مهارت راه را براي
مراحل بعدی خود بازی کنید.
دانلود بازی سواران ديوانه دوبل
راحت بخواب اي شهر ! آن ديوانه مُردهست در پیلهی ابریشمش پروانه مُردهست در تُنگ، دیگر شور دریا غوطهور نیست آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مُردهست یک عمر زیر پا لگد کردند او را اکنون که میگیرند روی شانه، مُردهست گنجشکها ! از شانههايم برنخیزید روزی درختی زیر اين ویرانه مُردهست دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش آن شمع را خاموش کن! پروانه مُردهست.
شاعر: فاضل نظری
بغض نوشت:
شعر هاي فاضل نظری بی نظیر هستند
انار بود، انار سرخِ خندان، کسی نمیدانست درونش چه خبرهاست، پر از دانه هاي کوچک و سفید و صورتیِ ترش یا دانه هاي درشتِ قرمزِ شیرین؟
پوسته اش که شکاف برداشت دیدمش، پوسته اش به اين زودی ها شکاف بر نمیداشت و من از معدود آدم هايی بودم که میتوانستم از کنار آن شکاف دانه هاي دلش را ببینم، هنوز هم نمیدانم خودش میخواست مرا تا پايِ آن شکاف بکشد یا خودم پیدايش کردم.
رو کردم و آسمان و گفتم خدايا بسپاریدش به من! گفتند نمیتوانی. گفتم بسپارید. گفتند
اين مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوشنامی، دوستی، آسايش! و دلیل عمدهٔ آنهم بلاهت است و کجفهمی و تنگنظری. چون که وقتی پاي حرفشان مینشینی، بهراستی هیچ منظور بدی نداشتهاند. گاهیوقتها دلم میخواهد به پايشان بیفتم و تمنا کنم اينقدر ديوانهوار توی دل و رودهٔ هم نکاوند.
بی تو اي دوست در اين کوی دویدن تا کی؟ خون دل خوردن و واپس نگردیدن تا کی به گلوی نی هجر تو دمیدن تا کی؟ نازنین طعنه ی اغیار شنیدن تا کی؟ توچه دانی که من بی تو چه سان می گذرد گویی از کالبدم قوت جان می گذرد رفتی و با دگران باده ی رندانه زدی جام ها بی خبر از عاشق ديوانه زدی هیچ دانستی از آن می که به پیمانه زدی آتش شمع ، تو در خرمن پروانه زدی با تو الحق سخنی بیش نمی بايد
نمیدانم چطور اينکار را میکنید. چطور احساستان را می شناسید؟ چطور می فهمید چه کاری درست است و چه کاری نه؟ چطور بزرگ شده ايد؟ چرا من نمی شوم؟
من همیشه ادم ديوانه اي بودم. البته اول ادم نبودم، بعد از ادم شدنم هم ديوانه بودم. همیشه عجیب به دنبال عشق بودم. دلم فقط یک عشق میخواست. حاضر بودم هستم. همه کار کنم که یک عشق داشته باشم که مال خودم باشد و مال خودش باشم. فقط همین. اما همیشه شکست میخوردم.
فکر میکردم عشقم را پیدا کرده ام. یک سالی می گذرد. بعد از تم
اسفند که عاشق شویسال را با بوسه تحویل می کنیحتی اگر سال #نو،نیمه #شب از راه برسدشايد تلفنت#عاشقانه تر از همیشه زنگ بزندکسی با یک سلامقبل از سپیدهء سال بعدديوانه ات کنداسفند که #عاشق شویتمام دروغ ها را باور می کنیو دلت غنج می زند.می دانم که در روزهاي #آخر سالدسته کلیدت را گم می کنیگوشی ات را جا می گذاریو احساس می کنی که کسیبا لحن عاشقانه منصدايت می زند.تو عاشقم بودیدر اسفند ی که هرگزاز تقویمت پاک نمی شود
اي دل خسته گرت عقده عالم به گلوست
داستان تو وغم صحبت سنگ است و سبوست
آستان بوس حرم باش و بپرس از در دوست
اين حسین کیست که عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
دل هرکس که حسینی است زخود بی خبر است
کشته عشق حسین از همه ده تر است
بس که آن نور جمالش همه جا در نظر است
هر کجا می نگرم نور رخش جلوه گر است
هر کجا میگذرم جلوه مستانه اوست
اين حسین کیست که عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست
ه
عاشقان را خوشدلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیستمست ومخمور وخراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم کم شدم آخر آتش زد دل ديوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشق دیرین گسسته تار وپود گرچه آب رفته باز آید به رودماهی بیچاره اما مرده بود
فیلم سوفی و ديوانه رو دیدم و به اين فکر کردم که آدم ها حق دارن از آخرین ها خبر داشته باشن. حق دارن که حداقل بتونن به چشماي کسی که خبر دارن قراره هیچ وقت نبیننش براي آخرین بار نگاه کنن یا حتی بغلش کنن.
یادمه یه نفر بهم گفته بود بازیگر خوبیم. خیلی خوب بلدم وانمود کنم آدما واسم مهم نیستن.بدم اومده بود از حرفش ولی راستش من بازیگر خوبیم.
یه بازیگر که نقش اصلیش از الان شروع میشه.
آغاز وانمود کردن.
+ ابتداي رقص با آهنگ هاي غمگین بود. بايد روی ریتم حر
بسم الله
Goodfellas
1990
همه مقصریم.
رفقاي خوب، روايتِ جنبههايی از زندگیِ رفقايِ خوبی بود که همیشه هم دوست نداشتند خوب باشند. بیشترین مسالهاي که در اين فیلم و فیلم من را زجر داده، بازیِ به شدت طبیعی و آزاردهندهی Joseph pesci بود. اين بشر من را ديوانه کرد. به حدی خوب از پسِ نقش برآمده بود و به حدی عالی روی اعصابم میدوید که در جايی از فیلم دلم میخواست فریاد میزدم اسکورسیزی جلوی دهان اين ديوانه را بگیر.
اسکورسیزی در اينکه حرفش را در حلقت فر
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کناي که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبودراستی تو اين همه ديوانه میخواهی چه کار؟مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببینشرح اين زیبايی از بیگانه میخواهی چه کار؟شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کنگریه ک
امروز و در اين یک ساعت گذشته لجباز ترین حالت ممکن خودم تو بیست و چهار سال گذشته بودم .چی ؟ بیست و چهار سالمه؟ نه بیست و چهار سالم نیس ولی همینجوری گفتم شما قسمت اول جمله رو بگیر:)))تا حالا اينقد لجبازی نکرده بودم. واقعا هم حس بیرون رفتن جان رو نداشتم بلاخره پس از مقاومت هاي بسیار و التماس ها ، موفق شدم بمونم خونه ديوانه شدیم اينجا.
استاد قائدی یک پستی گذاشته بود با عنوان "شهروند عاقل". دلم گرفته بود. زیر نوشته اش در بخش نظرات نوشتم: "بعضی وقتها دلم میخواهد عاقل نباشم. نه شهروند عاقل، نه همسر عاقل، نه مادر عاقل. نه فرزند عاقل و نه هیچ چیز عاقل دیگری. دلم می خواهد بی خیالِ همه ی مسئولیتهايم بروم ديوانه وار دیوانگی کنم".
پاسخم داده است: اين خودش عین عقل است .
یک شت واقعیدر جریان اون عذرخواهی بودید؟طرف ازدواج کرده بعد پیام منم دیده همسرش. زنگ زده میگه با همسر من چیکار داشتی؟ میگم فقط میخواستم عذرخواهی کنم کاری نداشتم متن پیامم کاملا واضحه، اگرم بابت اين پیام بینتون مشکلی پیش اومده عذرخواهی میکنمديوانه عین سگ پرید بهم، منم قطع کردم. خیلی کم مشکل داشتم بیا اينم اضافه شدعین سگ دارم میلرزما
متن آهنگ اي واي بر ما از حامد نیک پی تقدیم به شما عزیزان .زلف آشفته ات ، گشته آرام ِجاندل که رفت از بَرم ، تو کنارم بمانعقل راهی نبرد ، مست و ديوانه شدعاشقی کن چُنان ، همچو افسانه شواي واي واي بر ما ، عشق داد بر بادهستیِ ما رااي واي واي بر ما ، عشق داد بر بادهستیِ ما راواي اگر لحظه اي ، بی غمت بگذردآه عشقت ببین ، تا کجا میبَردیک نگَه کردی ، و بی دل و جان شدمتا بسازی مرا ، سخت ویران شدمزلف آشفته ات ، گشته آرامِ جاندل که رفت از بَرم ، تو کنار
شنیده ها حاکی از اونه که همه فک میکنن من از مرز ازدواج گذشتم و در واقع خیلی وقته که رد کردم.دلم به حال خودم میسوزه از اينکه اينجا تو چنبن فرهنگی بزرگ شدم .آخه ببخشید ها قرار نیست هر .از اون ور اومد باهاش وصلت کرد که.به جهنم که هم خونه داره هم ماشین هم شغل پر درامد !!!ديوانه شدم از دست اين زندگی. دم خدا گرم که تنهايی رو برا خودش پسندید.اقا ايهاالمردم!! منو به حال خودم بزاریدشما ول کنید من زندگی میکنم .یه خورده به کار خودتون رسیدگی کنید به خدا اون دن
بگذارید اين مقاله را با یک داستان کوتاه شروع کنیم:
یک زن کشاورز در پايان یک روز کاری سنگین، جلوی خانواده اش
بجاي ناهار تلی از کاه گذاشت ؛ و وقتی آنها با عصبانیت ازش پرسیدند که آیا
ديوانه شده است، او پاسخ داد:(چرا؟،از کجا بايد بدانم که به من توجه دارید؟
بیست سال براي شما پخت و پز کرده ام و در تمام اين مدت از شما کلمه اي
نشنیدم که بتواند به من بفهماند که شما کاه نمیخورید؟!).
ادامه.
بايد رها سازم دلم ، از چنگِ قلّاب .
خندید بر من ماهیِ جان داده بر آب
گفتم به چه می خندی اي دلمرده ماهی
تا که دهانم را گشودم ، ریخت خوناب
چشمم به جز خون هیچ چیزی را نمی دید
ناگاه حس کردم که افتادم به گرداب
هی دست و پا می زد دلم بیهوده ، انگار
افتاده توی باتلاقِ کنجِ مرداب
چشمم دوباره خورد بر آن ماهی و گفت :
تسلیم شو ،که رد شد، از روی سرت آب
قلّاب عشق است اين ، نداری راه چاره
راه فراری نیست غیر از مرگِ بی تاب
گفتم چه می گویی ، دل صیّاد نرم است
خود می د
خیلی وقت بود که راحت میخوابیدم. و به قول ملت خواب نمیدیدم. چندین سال(البته درستش اينه که خوابهام رو یادم نمیموند)
اما ده روزه که شبهام ديوانه کننده شدن.
اول اينکه خوابم نمیبره. هر شب دست کم دو سه ساعت توی رخت خواب تقلا میکنم.
بعدشم که خوابم میبره تا همون ساعت شیش و هفت، دو سه بار خواب میبینم و از خواب میپرم. یعنی هر ساعت تقریبا یکبار، ساعتی یک خواب، خوابهاي لعنتی مزخرف :|
اوضاعیه خلاصه
روزی که وبلاگ نویسی رو شروع کردم واسه سال هاي آینده ی وبم کلی برنامه ریختم و ذوق کردم اما حالا اين وبلاگ عمرش به پايان رسیده و بايد برم.
هیچوقت فکر نمیکردم نلیِ من سنش به دو سالگی هم نرسه.
دوست داشتم تو پست آخرم تمام حرف هاي نگفته رو بنویسم تا وبم فیلتر شه و پايان
اما دلم نیومد.
شايد روزهاي بعد یا سال هاي بعد بازم یه بلاگر بشم اما کجا و کِی؟! حقیقتانمیدونم.
کار هاي زیادی هست که بايد یاد بگیرم، کتاب هاي زیادی هست که بايد بخونم، به خودم مدیونم باي
دلم میخواهد برايت بمیرم.براي اين حجم از عشقی که بین تو و پرودگارت موج میزده است.براي قشنگی هايت که آدم را ديوانه میکند.
براي تو که از مدلت خوشم میآید.براي اين که در عین حالی که در آمریکا، مهد افکار سکولاریست بودهاي، خداي دلت را هیج وقت گم نکردهاي.
براي اين که چمران بودنت را فراموش کردی .و خودت را باباي همه ی بچه هاي جبل عامل کرده اي.
اين هواي گرفته و داغان ، عجیب یکی مثل تو را کم دارد.
به بهانه ی سالگر شهادتش.
#شمران_دلم
درد حجران دلم میکشد و زنده نگه میدارد
خدا مرده تنی را ز مرده دلی به میدارد
حضرت عشق بگفتا گر ديوانه شوی
تورا از همه عالم نگه میدارد
صد حیف اگر قلب مرا مرده فکندند ولی
عاشقان را به ابد زنده نگه میدارد
اي عشق بسوزان که نیرزد دیگر
او دم بی عشق را گنه میدارد
ظلام،گر همه عمر بماند بی عشق
میخانه عشق را خانه نگه میدارد
من عاشق نگاه غریبانه ی تو ام
من میهمان هر شب و هم خانه ی تو ام
یک شب بیا و در شب تارم قدم بزن
من که اسیر دام تو و دانه ی تو ام
جام شراب با لب تو مست میشود
یک جرعه از شراره ی پیمانه ی تو ام
من بی تو مثل جام تهی از شرابم و
بی خود که نیست عاشق و ديوانه ی تو ام
باغی پر از طراوت گلهاي لاله اي
من در هواي باغ تو پروانه ی تو ام
نیلوفرانه در دل من پیچ میخوری
مردابم و براي تو کاشانه ی تو ام
در آسمان چشم تو ابری نمیشوم
من کوله بار عشقم و بر شانه ی تو ام
وقتی که باد ز
."به یاد می آورم زمانی را که برايت ارزشمند بودم،نه اشتباه میکنم!مگر اصلا روزی برايت ارزش داشته ام؟به خاطر دارم لحظاتی که مرا میخواستی،نه اشتباه میکنم!مگر اصلا لحظه اي خواهان من بوده اي؟در خاطرات عاشقانه اي که باهم داشته ايم میپویم،نه اشتباه میکنم!مگر خاطره ی عاشقانه اي باهم داشته ايم؟".
از ربکا میپرسم و میخواهم برايم بگوید دلیل اين وصف هاي اشتباه چیست،ربکا لبخند میزند و آرام میگوید چه قدر بی رحمانه.
+چه قدر بی رحمانه؟همین؟ديوانه شدن آن ه
بسم الله الرحمن الرحیم
امتحان راه خطرناک
یه بنده خدايی می گفت:
آدم هم سواحل آنتالیا بره هم کربلا و مکه مدینه
می گفت آدم هر دوتا را ببیند درستش را انتخاب کند
اين حرف نسبت به انتخابی بودن راه درست درسته
البته اگر خطری متوجه انسان نشه
اگه در همون لحظه خوشگذرانی در سواحل آنتالیا عذاب به سراغ تون نیاد خوبه
ولی یه سئوال دارم
اگر کسی خودش رو تو باتلاق بیاندازد بعد بگه برم امتحان کنم ببینم خوبه یا بد تا بعد انتخاب کنم شما به عقلش نمی خندی نمیگی
از اول هفته است که خودم دانشگاه را تعطیل کردم. هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده است. یک روز صبح تا ظهر را براي از بچه هاي پیش دبستانی که در حال بازی کردن بودند فیلم برداری کردم. اين شغل من نیست، من بیشتر شبیه یه بازیکن ذخیره هستم که در مواقع لازم تعویض می شود و به میدان میرود. تجربه منحصر به فردی بود، اين که یکدفعه میان چندین نفر که اکثر آن ها جنس مخالف اند، قرار بگیری و هیچ کدام از انها را نمیشناسی و بايد حداقل ارتباطی با آن ها برقرار کنی.
از اونجاي که م
شباهت من به آدمی که همیشه از دست برخی رفتارها و اخلاقش فراری بودم مرا ديوانه میکند. هر چه زمان رو به جلو میرود و بزرگتر میشوم بیشتر شباهتهاي من به او برايم ملموس میشود. گویی که او آیندهی من است. و اين مسئله مرا سخت در آغوش غمی شدید و خشم و ناامیدی میکشاند و تحملش برايم طاقتفرسا میشود. میترسم، از اين حجم شباهت من به او شدیداً میترسم. من هم میتوانم گاه دقیقاً مشابه او برخی رفتارهايم همینقدر تحملناپذیر و منزجرکننده و استرس
حرف زیاد است اما حرف زدنم نمیآید. به اين حالت میگویند یبوست فکری. یبوست اگر درمان نشود میشود بواسیر، زشتی بیرون میزند. بواسیر درمان نشود میشود شقاق و سرطان و مرگ. اما طب اسلامی براي همهی بیماری ها درمان دارد. براي یبوست سنا. سناي مکی و گل محمدی ـ صلوات نداشت؟ ـ براي یبوست جسمی است اين ها. یبوست فکری که دارم چه داری طبیب! سناي مکی و گل محمدی. نفهمیدم. اين ها چیست که میگویم اصلا. چرا دارم چیزی میگویم اصلا. پاک ديوانه شدهام. بس. مرگ بر آمریکا. شک کن. ه
گیک ( Geek) اصطلاحی هست که براي متخصص یا علاقهمند رايانه بکار می رود . کلمه گیک ( geek ) در گذشته نوعی توهین محسوب میشد و به معنی ديوانه یا احمق بود،اما به مرور زمان و بعد از انقلاب دیجیتال، تغییر معنا داد .
گیکها کارها را انجام میدهند چون از آنها لذت میبرند؛ یا در آنها مجالی براي ارزیابی قابلیتهايشان میبینند. مشوق اولیه آنان پول یا شهرت نیست. گیکها معمولاً تمرکز بر موضوعی را مهمتر از نیاز به پذیرش اجتماعی میبینند. به همین دلیل،
ديوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش!
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش!
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش!
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد!
اينگونه اگر نیست به دنبال خودت باش!
پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنّت
منّت نکش از غیر و پر و بال خودت باش!
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!
منی که توو کل زندگیم
فقط خوردم و شستم
یه شب خواستم و توانستم
یه کیک خوب بپزم
سریع با جنون لذت زنگ زدم
تا یار دعوت کنم
خواستم پز بدم که بلدم
خواستم تا بگم دوست دارم
اما فراموش کردم
شمع تولد بخرم
مثل ديوانه ها ترسیدم
و روی کیک سیگار کاشتم
وقت آن شد که به زنجیر تو ديوانه شویم بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم تا نجوشیم از اين خنب جهان برنايیم کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم سخن راستْ تو از مردم ديوانه شنو تا نمیریم مپندار که مردانه شویم در سر زلف سعادت که شکن در شکن است واجب آید که نگونتر ز سر شانه شویم بال و پر باز گشايیم به بستان چو درخت گر در اين راه فنا ریخته چون دانه شویم گر چه سنگیم پی مهر تو چون مو
کاش بودی.اين را هر ساعت،اگر که از گره هاي فکری ام رها شوم توی دلم میگویم.
مثلا اينجا بودی و میبردم نشانت میدادم که کمربندی جدید شهر را طوری ساخته اند که وقتی ماشین از سرپايینیِ میان کوه ها به طرف شهر حرکت میکند،دیگر نمی توانم جلوهی روشن شهر را ببینم و غرق رویا شوم.قبلا دیدن چراغ هاي همیشه روشن شهرم یکی از معدود کارهاي دوست داشتنی زندگی ام بود؛شايد اصلا به همین خاطر بود که نمیتوانستم خودم را از جغرافیاي اينجا رها کنم.هر کجا که می رفتم آخرش با
امروز روزم قشنگ بودبه قشنگی وقتی که به ايدهی تو ديوانهوار میخواستم پاهايم را در شنهاي کویر و خنکیِ آبهاي دریا فرو ببرم.به قشنگی وقتی که دل بستم به لقبِ شبدر سبزِ چهاربرگِ سحرآمیزی که تو به من تحفه کردی.به قشنگی وقتی که کوفتههاي خاصِ دست پختِ دلپذیرت را زیر زبانم فراموشنشدنی دیدم.و به قشنگی وقتی که تو را دیدم.جیغ بزنم تا احساساتم دنیا را فرا بگیرید؟!من با دیدنِ تو،با خودم و دنیا رفیقتر شدم و حالا چیزِ ارزشمندی براي محافظتی
در دل و جان خانه کردی عاقبتهر دو را ديوانه کردی عاقبتآمدی کاتش در اين عالم زنیوانگشتی تا نکردی عاقبتاي ز عشقت عالمی ویران شدهقصد اين ویرانه کردی عاقبتمن تو را مشغول میکردم دلاياد آن افسانه کردی عاقبتعشق را بیخویش بردی در حرمعقل را بیگانه کردی عاقبتیا رسول الله ستون صبر رااستن حنانه کردی عاقبتشمع عالم بود لطف چاره گرشمع را پروانه کردی عاقبتیک سرم اين سوست یک سر سوی تودوسرم چون شانه کردی عاقبتدانهاي بیچاره بودم زیر خاکدانه را دردانه
بگذار مردم بگویند کفر می گوید.
گفتم مردم ؟ اصلا من را چه به مردم!
من را همان خدا که چشمانِ تو را آفرید تا من ديوانه ات شوم کافیست ! همه چیز زیرِ سرِ همین خداست
که تو را بی هیچ دلیلی آنقــــدر برايِ دلِ من عزیز کرده که حتی به وقتِ دلگیری دلتنگت باشم.
همین خدايی که می داند تو گذرت هم به اين حوالی نمی خورد؛ اما باز کلمات را مجبور به نوشتن براي تو می کند.
من ؛
جاي تمام کسانی که کنارت هستند.
جاي تمام کسانی که تو را می بینند.
جاي تمام کسانی که در قابِ
♦ دروغ از دیدگاه بهلول :
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ،*فیلسوف است*
کسی که راست و دروغ براي او یکی است، *چاپلوس است*
کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، *دلال است*
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، *گدا است*
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، *قاضی است*
کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکیل است*
کسی که جز راست چیزی نمی گوید، *بچه است*
کسی که به خودش هم دروغ می گوید، *متکبر است*
کسی که دروغ خودش را باور می کند، *
مردم شهر به گوشید .؟
امشب همه ی میکده را سیر بنوشید .
با مردم اين کوچه و آن کوچه بجوشید .
ديوانه و عاقل همگی جامه بپوشید .
در شادی اين کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر و زن و مرد بکوشید .
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت .
نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است . مردم شهر به هوشید .؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست .
روی دیوار دل خود بنویسید خ
بزن بارانزمین لب تشنه تر از اين نخواهد شدهواي خانه ات مه دارد و سرد است،بیا هم خانه ما شوبزن باران،زمین تب کرده از احوال آدمها هراسان استنشان ده روی سردت را،بیا طوفان و دریا شو
گلوی آسمان بغض است و دردش را نمیدانمسرازیر از نگاهش شو، زمین غم را خریدار استهزاران عاشق بیچاره دارد میگدازاند،براي عاقبتهاشان غمی ديوانه میخواهدسریع و بیخبر لبریز شو،فرصت ندهما همه از چترهامان دیگر گریزانیمبزن با منطق رگبار صحرايیبزن باران.
نمیدانی چه دلها با
من از خودم هم بریده ام.
نوشتن تنها راهی بود که میتوانست آرامم کندزمانی که دل تنگی هايم زیاد میشدزمانی که گلویم از بغض هاي گاه و بی گاه پر میشد، از بغض هاي شبانه تا بغض هاي وسط خند هايماما الآن به اين نتیجه رسیده ام که بايد همه حرفايم را قورت بدهم و نبايد بنویسم مگر اينکه خواستنی در کار باشد.از خودم ديوانه اي ساخته ام که بايد بنویسد و بنویسد وزمان آن رسیده که دیوانگی ام را در خود نگه دارم.خدا به دلم صبر بدهداز تمام لحظه هاي با
منتشر شد:
تشریح
(۵۸ غزل اجتماعی و اعتراض)
مریم جعفری آذرمانی
پايیز ۱۳۹۷
انتشارات فصل پنجم
تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷
نشانی فروشگاه:
روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسراي فصل پنجم
یک شعر از اين کتاب:
سربازهاي مرده، جوانند همچنان
جانهاي بیگناه، روانند همچنان
عقلم به هیچ معجزهاي قد نمیدهد
ديوانهها رییسِ جهانند همچنان
هر دختری به شیوهاي آخر عروس شد
پس مادران چرا نگرانند همچنان؟
زنها دو پاي له شده در ازدحام را
ب
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم. بگذار دلخوشِ رویاهايم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره ديوانه شده"
من کاری با اين حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهايت را شانه کنم دکمه هاي پیراهنت را ببندم دستم را روی صورتت بکشم واي دستم را رویِ صورتت بکشم. یعنی تا اين حد اجازه دارم در رویاهايم نزدیکت شوم؟
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب من بدون دوست دا
مسخره است دنیاي بی نور.
مسخره است دنیاي بی صدا.
مسخره است دنیاي بی حرکت.
.
بیخود به خودت امید نده.حواست هست؟! فرهاد ؟!
فردا دیره .
شايد خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو کنی بمیری.
بجنب پسر.بجنب.
.
هان؟! .آهان! . آره!آره! .میدونم.باشه!باشه!فهمیدم.چشم.
حال من دست خودم نیست، دیگه آروم نمیگیرمدلم از كسی گرفته كه میخوام براش بمیرمباز سرنوشت و انتهاي آشنايیباز لحظههاي غمانگیز جدايیباز لحظههاي ناگزیر دل بریدنبازم آخر راه و حس تلخ نرسیدنپاي دنیاي تو موندم مثل عاشقاي عالمتا منو ببخشی آخر، تا دلت بسوزه كم كممثل آینه روبرومه، حس با تو بودن مندارم از دست تو میرم، عاشق كن منو نشكن
گاهی ازت سئوالی می پرسن که چندین ساله خودت هم براش جوابی نداری وقتی امروز ازم پرسیدن بدنم شروع کرد به لرزیدن اين چرا توی ذهنم تکرار شد اين چرا چراي چهار سال از زندگیمه خیلی تلاش کردم جوابش رو پیدا کنم ولی انگار جوابی نیست.
هاجر همسر حضرت ابراهیم بود به هر آبی که میرسید میفهمید سرابه زندگی من دقیقا همین شده از دویدن براي رسیدن به اين آب دست برنداشتم ولی تصمیم گرفتم کنار اين دویدن پیشرفت کنم زندگی کنم و گاهی به خاطر نرسیدن خسته شوم چندین شبه پش
جزیره که هستیم ( خدمت الافی اجباری سربازی رو میگم) روزايی که به هر دلیل بچه ها افتاب سوخته میشن از الوئه ورا هايی که جلوی سنگر کاشتیم استفاده می کنند براي از بین بردن سوختگی افتاب و نرم کردن پوست صورتشون.
الان که در مورد الوئه ورا جست و جویی کردم، دیدم که دنیاي زیبايی و زیبا بودن چه غوغايی میکنه. من بیشتر تو دنیاي اندیشه ها سیر و سفر کردم و کشف دنیاي زیبايی و مسافران و مخاطبان اين دنیا برام خیلی جالب و جذاب بود، خیــــــــــــــــــــــــــــ
چهارسال دانشگاه و توی خوابگاه زندگی کردن بزرگترین درس هاي زنرگیم رو بهم داد من میتونم از صفر صفر شروع کنم میتونم روی پاهاي خودم بايستم وقتی هیچ کس کنارم نبود و با تمام وجود تلاش کردم اشتباه نکنم براي رهايی از تنهايی هرکاری نکنم والان ثمره ان روزهايم سکوت صبری است که امشب به ان رسیدم او نمی دانم وقتی کنارم می ايستد وضو گرفته و نگاهم میکند و طعنه نداسته هايم را می زند هیچ حسی در من به وجود نمی اورد به جز حس پست بودنش وقتی میگویم نمازت دیر شد می
بسم الله
ديوانه اي پا از آب گذشت.
داستان مجید قربانخانی بیش از آنکه براي لوطی ها و داش مشتی ها و حال خراب ها، نوید نجات و باب رهايی و امیدعاقبت بخیری داشته باشد، براي کاردرست ها و مدعیان و میدان دارها و همه چیز بلدها، تلنگر و درس دارد!
اين جوان شر و شور و بانمک و با جنم و لات و سر به هوا و دردسرساز و بی قید، مرا یاد آن بیان عجیب مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می اندازد که: روز عاشورا اين بامرام ها و داش مشتی ها بودند که بلند شدند به هواداری
آزادی هاي افسار گسیخته و لجام کشیده اخلاقی حاکی از اين نکته اصلی است که در نگاه مردم ما دنیاي غرب به چشم عبرتهاست. در دنیاي غرب به ویژه آمریکا تمام آزادی هاي فردی موجود براي رفاه و تفریح یک انسان را با تمام امکانات کسب لذت هاي جسمی و جنسی فراهم نموده است لکن هنجار هاي اخلاقی بسیاری را لگدمال کرده است. انسان دنیاي غرب در آسايش جسمی است اما تشویش در آرامش روحی، تضاد و پارادوکس فوق العاده زیادی بوجود آورده است.اين راه بی راه را نبايد به جامعه اير
تاریخ امروز چقدر جالبه97/7/7 :))منو یاد 88/8/8 میندازه، درسته اونقدر رند نیست ولی تاریخ خوشگلیه :)
صبح اول هفته ام با اتفاقاي خوشگل و خبراي خوب شروع شد.
وقتی بعد از چند ماه کتاب شیمی رو باز کردم با اين جمله روبرو شدم:
"ديوانه ها و قهرمان ها از چیزی نمی ترسند، شما از کدومین؟"
من از کدومم؟ بهش فکر میکنم.شايد دیوونگی هم بد نباشه، نه؟
+ من از همون آدمام که تو کتابام واسه خودم کامنت می نویسم یا نامه اي به آیندم :)
++تیتر ه
بچه بودم. شايد حدود 11 سالم بود. هر روز تابستونا برنامه اين بود سر ساعت 5 همه بچه هاي محل تو کوچه همو ببینیم. هواي رشت به شکل وحشتناکی شرجیه و آدم کافیه یه جا وايسته تا بدون هیچ حرکتی شر شر عرق بریزه. یادمه تو اون اوج هواي گرم فوتبال بازی می کردیم. به قدری حال میداد و لذت بخش بود که حتی نمیتونید تصورش رو کنید.
هرکی مارو میدید میگفت اين ديوانه ها دیگه کین تو اين ساعت دارن دنبال یه توپ پلاستیکی میدوند. هیچ کس مارو درک نمیکرد. بازی ما تا پاسی از شب ادام
او معتقد است که در هزاره فعلی آگاهی بیشتر از جهان پیرامون مساوی است با فشار عصبی بیشتر. هر چقدر از وقايع و رخدادهاي بیشتری باخبر میشود افسردگیش عمیقتر و امیدها و آرزوهايش بیرنگ و لعابتر میشود. هرچه اسناد و حقايق منتشرنشده تازهتری افشا میشود از قضاوتها و تصورات پیشینش سرافکندهتر است و در کجفهمی و زودباوری خود را مستعدتر مییابد. هرچه در مطالعات موردی جلوتر میرود از بلاهت برداشتهاي پیشینش وحشتزدهتر میشود. هر چه به ف
پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید پرسش را درست حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیايید».
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند.
نیکلاي گوگول را بیشتر با عنوان نویسنده کتاب یادداشت هاي یک ديوانه می شناسند اما داستان جالب دیگری دارد به نام دماغ. خواندن اين کتاب را به همه آدم هاي دنیا مخصوصا کسانی که می خواهند دماغ خود را به دست تیغ جراح بدهند توصیه می کنم چرا که شايد به کل نظرشان درباره ارزش و جود دماغ و دست نزدن به آن عوض شود. فضاي رمان دقیقا روسیه زمان نیکلاي است و تنها قسمت نا واقعی ماجرا یک دماغ است. دماغی که از لاي نون و بی هیچ دلیل مشخصی بیرون می آید و داستان خود را ش
سلام شايد باور نکنی اما خیلی خیلی خسته شدم .خسته که میگم منظور م خستگی جسمی نیست واقعا از لحاظ روحی خسته شدم دلم یه تغییر میخواد یادم میاد یه بزرگی گفته بود هروقت چیزی خواستیداز امام زمان بخوايد منم الان با اين خستگی درد دل میکنم من خیلی وقته فقط نفس میکشم علائم حیاتی خوبه مثل ساعت کار میکنه.من راه علاج میخوام من خسته میشم وقتی میبینم چطور به من وزندگیم لطمه زدن والان راحت دارن زندگی میکنن و به رخ من میکشن .من چیکار کنم با اين درد بزرگ به خدا
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو ديوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه؟!
به تمناي تو دریا شده ام! گر چه یکی است
سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه
گفتم اين غم به خداوند بگویم، دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه
صحبتی نیست! اگر هم گِله اي هست از اوست
می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!
.
#فاضل_نظری - گریه هاي امپراتور
دلم براي خودم تنگ شدهبراي همان روز هايی که خودم را هرچند اندک دوست داشتمورویاهايم را باور داشتمو آنقدر در آن ها غرق میشدمکه ساعت ها در طاقچه ی اتاق مشترک کودکی مانبه کوچه اي خاکی خیره بودم و زمان عجیب از کنلر گوشم میکذشت و من حتی لحژه اي متوجه ش نبودم . .زیبا بودان لحظه ها کوچه ی خاکی در نظرمکوچه اي پر از بوته هاي گل سرخ کاغذی حیاطمان بود.بگذریمسالها گذشت و جلوی آن پنجره را یخچال سبز کوچک ارجی گرفت .آن روز هابه اتاق کنار در تمام شیشه ی حال
من تمام زندگی ام با مار درگیر بوده ام. همیشه رویاي مار را دیده ام. از بچگی. و فکر میکنم اين رویا بین آدمها (کم و زیاد) عمومیت دارد. همیشه خواب میدیدم که مثلا خانه و رختخواب پر از مار شده. من میترسم. هر جايی می روم که مارها نباشند اما آنها همه جا هستند. دیشب اما براي اولین بار خواب دیدم که شوخی شوخی سر یک مار را کندم و کشتمش. نمی توانم بگویم مار چیست. فروید می گوید مار سمبول غرايز جنسی است چون دقیقا شکل آلت تناسلی است. (براي همین مار حوا را فریب می دهد
شايد براي خیلی ها
رویاهاي ما
خنده دار باشد.
اما همین که بافکرش هم عشق می کنم
برايم کافی ست
همین که به یقین برسم" الاعمالُ بالنیّات"
خودش یک دنیا رسیدنه
مثل همان که; سالهادرخیالِ خود
باکوله باری از عشق
پیاده عازمت می شدم
و آخر هم شدم!!!!.
وحالا دوباره همان خیالات با
بارهاي دوچندان به سرم می زند.
چقدر سنگین تر قدم برمی دارم اين بار
چقدر سخت تر و شیرین تر است سفرِعشق!!!!.
نمی دانم به یادِ محمدابراهیم
یا حتی همان حبیب که بارها برايت جان داد
اما
سلام .
خیلی دلم براي بنی تنگ شده .
وقتی مادرم مرد بدترین و سنگین ترین حجم دلتنگی عمرم رو تجربه که و بعد از ۵ سال بهش عادت کردم.وقتی پدرم مر د زخم دلم عمیق تر شد همیشه از خدا می خواستم یه راه ارتباطی بین من و مامانم برقرار کنه حداقل بدونم حالش خوبه وقتی می رفتم سرخاکشون داغون تر می شدم.براي همین دیگه اصلا نرفتم اونجا، می خواستم فراموششون کنم .بعد از ۵ سال تقریبا به نبودنشان عادت کردم به اينکه چنور بايد رو پاي خودش وايسه، حس کردم موفق شد
ازتو چیزی به یادگاری بردنبا دو خورشید در دل اما دلسرد!چند سال است که تو را ندیدنتو را در پیادهروها گشتندر توهم مهآلود یک روز بارانیشکل دیگرانی که میآیند و میروندنزدیکتر میآیند!ديوانهوار از پیشم رد میشوندو دیگر تو نیستی!در اين خراج پايیزی افسوس!چه کسی میتواند جاي ما را گرفته باشد!؟چگونه میتوانم برگردم به خانهاز بدرقهی قطاری که رفته استچگونه میتوانم برگردمو راه خانه را گم نکنمچگونه میتوانم آیا، اما نمیتوانم!نمید
پیرها به خودی خود خستهکننده هستند و مامانبزرگه، برعکس بابابزرگم که پیرمرد خوشمحضر و قابل تحملیه، از اون پیرست که به شکل ايکستریمی روی اعصابه. اين رو نه فقط من که بچههاش هم تأیید میکنند. چندسالی هست که به من به جاي تو» میگه شما»، به جاي خودت» میگه خودتون» و به طور کلی موقع صحبت کردن احترام بیمعنايی میذاره و به طور کلی مصاحبت باهاش حوصلهی من رو سر میبره و به طور کلی فقط چندماه یه بار هم رو میبینیم.
چند سال پیش ی
من متاسفم که بايد بگم اون چیزايی که فکر میکنید تو آینده وجود دارن، وجود ندارن. حالا اينو خودم دقیقا محاسبه و نتیجهگیری نکردم، از همینايی که مثلا رفتن به آینده شنیدم. ضربههاي بدی خوردن اغلب. بالاخره آدم خیالپردازی که یهو چشم باز کنه، بهجاي بوستان بهشت خیالی، ترکهاي بیابون رو ببینه، مالیخولیا نگیره خیلیه. اين آدم یه عمر با رویاي باغ و بوستان سر کرده، دیگه نمیتونه ببینه که بیابون هم یه ایستمه که میتونه حتی مهیجتر از باغ ارم ب
بهتازگی کارگردان فیلم Avengers: Infinity War توضیحاتی در مورد صحنه پايانی مرد عنکبوتی را به اشتراک گذاشته است.
ادامه اين خبر ممکن است پايان فیلم Avengers: Infinity War را براي شما فاش کند
سرانجام نسخه دیجیتالی و خانگی فیلم Avengers: Infinity War (اونجرز: جنگ بی نهايت) منتشر شد تا طرفداران و بینندگان بیشتری موفق به تماشاي آخرین فیلم از دنیاي سینمايی مارول شوند. بدون شک یکی از تاثیر گذارترین و غم انگیزترین صحنهها در اين فیلم و دنیاي سینمايی مارول، صحنه مرگ مرد عنکبو
Hoorosh Band
Shabhaye Niloofari
#HooroshBand
صدا بزن منو بگیر ازم غمو
شانه به شانه پا به پا
بیا بگیر دست مرا
ببر تو رویاي شبونت
نوازشم کن و
دوباره عاشقم کن و
براي روییدن خنده رو لبات
دلم میخواد خودم بشم بازم بهونت
نیست بجز هواي تو در سرم
با تو خوشم اي همه باورم
آرام جان من تویی
بمان کنار من همیشه
منو از اين شباي نیلوفری
از خواب خوش تا به کجا میبری
نفس تویی و بس فقط بمان کنار من همیشه
چشمانت
منو سپرده دست رویا
بیا بشین در بر من تا
خیره بشم به موج گیسوی
چو در
بايد یه رازی پشت روزهاي آخر هر سال باشه که اين همه سنگین و بی رحم و سخته. دو هفتهس دلم سنگینه. یهو یاد بدترین تجربههام میوفتم و تنها چیزی که تو ذهنم نقش میبنده اينه که آره، تا تهش قراره همین باشه. همین که تا چشمه بری و تشنه برگردی، سرنوشت محتوم توعه. حالا من وسط قسمت عمیق استخرم و تو سر آب میزنم جاي همهی عاملین نرسیدن هام و ضعیف بودنهام و گریه میکنم و میشه یه چیزی تو مايه هاي اون شعرا که تو بارون گریه میکنم چون هیشکی نمیفهمه که گریه کردم
"رفاقت به کیفیت است نه به کمیت." اين جمله را روزی هزار بار بايد بگویم تا وقتی از فرط دلتنگی و علاقه به رفیق، به فرزانه، ديوانه شدم و قهر کردم و زدم زیر میز رفاقتمان، نجات دهنده ام باشد.
رفاقت دقیقا همان جاست که آنقدر سرتان شلوغ باشد که هرکاری میکنید نتوانید یک روز از هفته را، حتی در وسط تابستان، براي دیدن هم خالی کنید.حتی نتوانید مثل قبل تلفن هاي طولانی داشته باشید و از نظریه پردازی ی برسید به صحبت راجع به فلان چیز و فلان کس و بعد خودتان هم
انیمیشن نسل بعدی Next Gen 2018 NF WEB-DL
Next Gen 2018 با لینک مستقیم و کیفیت 1080p & 720p
نام فیلم: نسل بعدی – Next Gen | ژانر: انیمیشن، ماجراجویی، اکشن | تاریخ انتشار: سال 2018
زبان: انگلیسی | مدت زمان: 106 دقیقه | کیفیت: WEB-DL | زیرنویس فارسی: ندارد
حجم: 1.76 گیگابايت + 865 مگابايت + 440 مگابايت | امتیاز: 7.0 از 10
خلاصه داستان: دوستی با یک ربات ناشناخته و اسرارآمیز، زندگی یک دختر تنها را در حالی که با یکدیگر جلوی قلدرها، رباتهاي شرور و یک ديوانهی حقهباز میايستند
مجرم شناخته شدم،اما من.خوشحال بودم
میگفتم مجرمم و با افتخار به جرمم اعتراف میکنم.
ولی چیزی شنیدم که فرو ریختم، خنده هايم تمام شد و میدانم که تا مرز جنون آنی رفتم.
میخواستند مجازاتم کنند.ترسی از مجازات نداشتم، ترسم از نوع مجازاتی بود که میخواستند برايم بنویسند.
گفتند مجازات تو فرق دارد،مانند جُرمت.
سکوت کرده بودم، قلبم میتپید و.
گفتند جُرم تو آسمانیست چون خطاي تو دوست داشتن است.عشق به غیر انسان.به فرشته.فرشته اي که بودنش در میان انسا
به نظر اين زبان شناسِ کلاسیک،اما فیلسوف مسلک آلمانی ؛ به خاطر اين فریاد و اين عصیان می بايست
" چگواراي فرهنگی "لقب بگیرد. چرا که چگوارا با اسلحه اش پايه هاي امپریالیسم را
نشانه واو با زبان وقلمش،بنیان هاي مدرنیته را هدف گرفته بود.
با هم عصیان او را بخوانیم و فهم کنیم:
آیا
نشنیده ايد حکايت آن مرد ديوانه اي را که در روز روشن فانوسی برافروخت،به میان کوچه
وبازار شتافت و پی در پی بانگ بر می آورد:" در جست و جوی خدايم!! در جست و جوی خدايم!! "
(چون درآن ح
چند شب پیش با مهرداد رفتیم فیلم شبی که ماه کامل شد رو دیدیم. خب فیلم خیلی خوبی بود اما واقعیتش اينه که دیگه فیلم دیدن تو سینما رو دوست ندارم. گذشته از کیفیت افتضاح صدا وتصویر و صندلی هاي داغون اکثر سینماها، حرف زدن ها و نظر دادن بعضی مردم با صداي بلند، پچ پچ کردن هاي کر کننده، صداي چیک چیک تخمه شکستن و خش خش پلاستیک چیپس و پفک، روشن کردن موبايل و انداختن نورش تو صورت بقیه، صداي ونگ زدن بچه هاي کوچیک و. ديوانه کننده بود و واقعا اجازه نداد از فی
فیک عمارت بنگتان ها
ژانر:انگست.زندگی روزانه.رمنس.جوانان
(بدون کاپل)شخصیت ها:گومی جین-دی او-بانگتان ها-سوهو.
محدودیت سنی:+۱۴
نویسنده:بیون بکی
خلاصه فیک:گو-می-جین یه دختر هجده ساله است که توی یه شهر خیلی کوچک داخل یه دره که هیچ راه فراری نداره زندگی میکنه.توی همین روز هاي هجده سالگی چند همشهری ديوانه و جذاب به اون شهر تبعید میشن و توی یه عمارت زندگی میکنن.می-جین هم که دل خوشی از اين ها نداره توی روز تولدش با عشق اولش روبه رو میشه و احساس میکنه خو
لقمان کنار چشمهاي نشسته بود. مردی که از آنجا میگذشت از وی پرسید: چند ساعت دیگر تا به ده بعدی راه است؟!»
لقمان گفت: راه برو.»
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده دوباره رو کرد: مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر تا ده بعدی راه است؟»
گفت: راه برو.»
گمان کرد که لقمان ديوانه است و رفتن را پیشه کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که لقمان بانگ برآورد: اي مرد! یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.»
مرد گفت: چرا از اول جوابم نگفتی؟»
گفت: چون راه رفتن تو را ندیده ب
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد؟ با منِ تنهاتر از ستار خانِ بی سپاه!
جام جهانی چشم هايت به میزبانی حصارِ آغوشت در حالِ برگزاری است و من تنها راه یافته به مرحله ی نهايی اين مسابقاتِ ناعادلانه ام. منی که بايد با دستِ خالی در مقابلِ چشمانِ سیاهِ عاشق کُشَت مقاومت کنم.به یاد دارم که در مراحل قبل چگونه حریفان را مغلوب کردی و حال دلهره ی مواجه شدن با دو منبع آرامشی که آشوب گرانی قهارند سراپايم را فرا گرفته است. میدانی، آخر حکم چشمانت
جغرافیاي ذهن شما چگونه است ؟
ذهن خود را چگونه تقسیم بندی کرده ايد ؟
هر کس در دنیاي خودش زندگی می کند و متاسفانه یا خوشبختانه اين دنیاي شما فقط مال خودتان است و بس .
هیچ کس نمی تواند تا خودتان نخواهید دنیاي شما را تسخیر کند .
خب اين خوب است یا بد ؟ اين کاملا بستگی به شما دارد اگر به کسی اجازه
دخالت ندهید هیچکس نمیتواند وارد دنیاي شما یا همان ذهن شما شود .
ادامه مطلب
اسمورودینکا
دکتر گفته براي فکر نکردن به تو خودم را مجبور به فکر کردنِ به تو کنم. به صورت اغراق آمیز و افراطی، به امید اشباع شدن. برايم برنامهی روزانه نوشته و اين دلپذیرترین برنامهايست که در زندگی به آن مم شدهام.
نوبت اول، صبحهاست. ساعت ۹ تا ۱۰ وقت فکر کردن به توست.
نوبت دوم، بعد از ظهرهاست. ساعت ۶ تا ۷ وقت نامه نوشتن و حرف زدن با توست.
و نوبت آخر، شبهاست. یک ساعت قبل از خواب، وقت خیره شدن به عکس توست.
و خارج از اين وقتهاي مقرر،
بسم الله الرحمن الرحیم
بیست بار با شترش رفته بود حج،بدون اينکه حتی یک شلاق به او بزند!بعد از شهادت، شتر بدون اينکه قبر او را دیده باشد آمد همانجا،زانوهايش را خم کرد؛ افتاد روی خاک.با همان زبان بسته صیحه می کشید،خودش را می مالید به خاکها،سرش را به زمین می زد،اشک چشمهايش خاک را تر کرده بود.خبرش وقتی به امام باقر (علیه السلام) رسید، آمد و از او خواست آرام باشد.شتر از کنار قبر بلند شد و چند قدم برداشت ولی انگار دلش آرام نگرفت،برگشت و دوباره همان ض
شعله دارم میکشم در تب، نمیفهمی چرا؟
آب دارم میروم هر شب، نمیفهمی چرا؟
اهل آه و ناله کردن نیستم، جان من است
اينکه هر دم میرسد بر لب، نمیفهمی چرا؟
آنچه من پاي به دست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لامذهب، نمیفهمی چرا؟
بارها دل کندی و من بارها جان کندهام
بارها تکرار شد مطلب، نمیفهمی چرا؟
بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد، نگرد!
یک ندارد جز خودش مضرب، نمیفهمی چرا؟
بارها گفتم دل ديوانه، گرد عشق، نه!
نیش خواهیخورد از اين عقرب، نمیفهمی
"مادر! شاهکار عجیبی است. نه فقط به خاطر فضاسازیهاي بینظیر، پیرنگهاي داستانی ديوانهوار و کارگردانی مریضی که دارد. نه فقط به خاطر اين که میتواند نه داستانی چند لايه بلکه سکهاي دو رو را نشان مخاطبانش دهد. نه فقط به خاطر اين که در عین روايت داستانی ادیسهوار، به مهمترین عناصر چنین قصههايی خیانت میکند." مادر! روايتی است متفاوت اما شامل همهی کلیشههاي اين سبک فیلمسازی، آن هم عمدا و براي منحرف کردن بیننده. آرنوفسکی در اين فیلم، با
انکحتُ. عشق را و تمام بهار را !
زوّجتُ. سیب را و درخت انار را !
متّعتُ. خوشهخوشه رطبهاي تازه را
گیلاسهاي آتشی آبدار را !
هذا موکّلی.: غزلم دف گرفت، گفت:
تو هم گرفتهاي به وکالت سهتار را !
یک جلد. آیهآیة قرآن! تو سورهاي!
چشمت قیامت» است! بخوان انفطار» را !
یک آینه. به گردن من هست. دست توست،
دستی که پاک میکند از آن غبار را
یک جفت شمعدان.؟! نه عزیزم! دو چشم توست
که بردریده پردة شبهاي تار را !
مهریّة تو چشمه و باران و رودس
مدام بنشین حساب و کتاب کن،
سراغی از خودت نگیر، تا شايد یادت برود اين روزها در خودت هم گم شدی.مگر گم شدن هم خبر می کند؟ رنگ و صدا هم که ندارد.تو از کجا میدانی گم نشده اي؟
سکوت نگار؛ که می شوی معلوم است اوضاع چندان خوب نیست. ب
از انگار، دست و دلت قدم می زند در کوچه هاي دلتنگی .
پیام می دهد صادقانه اين است که، تنها آنچه می توان بگویمت به راستی ،به یادت هستم.
جوابی ندارم برايش؛ جز اين که پیام بدهم برايش به اين مضمون که: سپاس از اين که بیاد کسی ه
من اگه پسر بودم و به کسی پیشنهاد ازدواج داده بودم و منتظر گرفتن جواب بودم، تا بخواد جواب بهم بده، ديوانه شده و سر به کوه و بیابون گذاشته بودم =)
در مدت انتظار، انواع و اقسام افکار به ذهن آدم هجوم میاره.
_ خیلی خوب عمل کردم به نظرم. حتما همه چی اوکی میشه.
_ وااااي من چرا اينجوری کردم؟ چرا اينو نوشتم؟ چرا اينو گفتم؟ ریجکت صددرصده!
_ خدايا یعنی چند نفر دیگه مثل منن؟ اصلا شايد تنها باشم ها؟ اينجوری ممکنه تنها گزینه خودم باشم.
_ من مطمئنم همین امسال که م
الهی قوربونت بشم نازنینم فقط با شماس که میگذره الهی قوربونت بشم نازنینم منتظرم موبايلت شارژ بشه عزیزم تا بیاي پیشم الهی قوربونت بشم نازنینم سریعتر بیا پیش بهزادت که نفسش میگیره الهی قوربونت بشم خیلی عاشقتمممممممممممممممممم دنیاي من الهی فداي چشمات بشم منتظرم خانمم
درباره این سایت